قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام 

اینکه اینجا پراکنده نویسی می کنم رو نزارید رو حساب عدم احترام به شما ( همون قشنگایی که می خونیدهرچقدر هم کم ) 

وبلاگ نویسی آداب داره حداقل ترینش شاید معرفی یه شخصیت واحد از نویسنده 

اما حقیقت اینه که من خیلی آدم ترسویی هستم ( بچه بودم از بادکنک می ترسیدم فکر کنید:/ )

ترس از چی ؟

من تو بیرون تو محیط صمیمی ترین دوستام حتی و خانواده ام همش میشنوم که خیلی قوی و منطقی هستم 

افتاده گردنم که همیشه مسئولیتای تصمیم گیری رو انجام بدم 

تو هر مشکلی هم از پسش بربیام 

نه اینکه بر نمیام یا قوی نیستم ها نه 

ولی از اینکه کسی اینجا رو بخونه و من رو بشناسه خیلی واهمه دارم 

حسم مثل برهنگیه !

انگار که ابهتم تو ذهن بقیه به هم بریزه یا حس حماقت حتی ایجاد شه 

شاید واسه همینه که حتی از نوشتن روز مره ی بیمارستان هم میگذرم که حدسی هم اتفاق نیفته 

علت بعدی هم روزای خودمه 

من هنوز خیلی سردرگمم و راه زندگیمو پیدا نکردم یا نفهمیدم درست 

دخل و خرج حالتام باهم جور نیست 

احوالمم مثل نوشته هامه 

یه لحظه پر از امید 

یه لحظه مایوس مایوس 

یه سری برخوردا از خودم توقع دارم که انجامشون نمی دم 😞

خلاصه که اینجوری 

حالا فکرای جذابی دارم واسه اینجا که از اواخر بهمن و اوایل اسفند به مناسبت سالگرد وبم کلید می زنم 

حتی شاید واسه اینکه ترسم بریزه قرار گذاشتیم با چند تا از پیج های باحال بیان همو حضوری دیدیم 

فعلنی



  • دکترک بهاری

میبینی ؟

با یه اشاره منو انقدر سر ذوق میاری که می تونم ساعت ها بنوییم 

بخندم 

فیلم ببینم درس بخونم یا هر کاری 

در حالی که نه خسته بشم نه از برق چشمام کم بشه 

امروز چشممو که باز کردم پیام داده بودی 

ده تا عکس فرستادی از چک کردن لست سین های بعد از دوازده شب من !!!

انقدرم گوگولی گفته بودی حلال کنم 

اخه قشنگ من عقلمو بردی مگه می تونم حلالت نکنم 

کاش بیای اینجا رو بخونی و دستگیرت بشه 

بیای و عاشقی کنیم بعدش 

مرد کهکشانی من 

  • دکترک بهاری