سلاملکم
.
.
سلاملکم
رهگذرای خوشگل
امروز یه روز درجه یک بود
از خواب که پاشدم مامانم رفت بیرون و این یعنی چی ؟
یعنی ناهار منو آقای پدر جلو چشمون پر کشید و رفت ...
منم که خانووم ^__^
پاشدم رفتم با حوصله ی تمام تاس کبابی درست کردم که بوی بِهِش عقلو از سر آدم میپروند و بخاطر خوردنش کشته میداد
می دونین من پی بردم که یه عالمه شخصیت تو وجودم زندگی میکنه
مثلا امروز صبح شخصیت سی و چند ساله ای ازم بروز کرده بود که صدای قل قل سماورش تو خونه پیچیده و ناهارش روی گاز داره جلز و ولز میکنه و یه آهنگ خوشگلم زمزمه ی لبشه
خلاصه
تاس کبابمون حاضر شد و آقای پدر هم حسابی راضی بود
بعدش شال و کلاه کردمو زدم بیرون
تو بارون و تو خیابون کیف دنیا رو کردم و آرزو کردم روزای آخر اسفند خیلی دوامش بیشتر باشه
حیف نیست این همه هیاهو و هوای خوبو خوشگلیا و بساطای ماهی و سبزه و گندمو و خرت و پرتای شب عید جمع بشه ؟
روزای قبل عید به نظرم بهترین دوره ی سالن و لا غیر
بعدشم یه روسری خوشگل گل گلی با زمینه ای که رنگ آسمونه خریدم و راهی خونه شدم
و این یعنی خود بهشت
.
.
🎈
- ۹۵/۱۲/۱۷
- ۷۱ نمایش