او منتظر بود ، منتظر تو !
یک
نمی دانم چه مرگمان شده که نوشتنمان نمی آید...
دو
حس می کنم که دوره ی وبلاگ نویسی و وبگردی با وجود اینستاگرام و تویینر و مشابهٌ یه جورایی تموم شده اما من اینجا رو دوست دارم و با جون و دل می نویسم توش ...
سه
جمعه شش صبح بیدار باش داریم پرانتز را باز کنید گریه ی حضار لطفا پرانتز را ببندید
چهار
شما را به شعری از دکتر شریعتی دعوت می کنم و لا غیر
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت .
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خوشش را سخت بر گلویم بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را ...
- ۹۶/۰۱/۱۸
- ۶۶ نمایش