امیدوارم ...
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ب.ظ
خودمو میبینم که صبح به زور چشماشو باز می کنه
خودمو میبینم که از زیر پتو بخاطر اینکه خواب چشاش بپره تلگرامشو چک می کنه ... در حالی که خیلی وقته منتظر کسی نیست
خودمو میبینم که بلند شده یه لیوان آبو با چند قطره آبلیمو سر می کشه و خودشو کش و قوس میده
بعدش داره یه لیوان چایی میریزه که با یه شکلات یا خرما یا شیرینی بخوره همزمان به مامان میگه من اگه جات بودم هیچ وقت انقد زود بیدار نمی شدم ... در حالی که میدونه که بیدار خواهد شد
خودمو میبینم که بی حوصله لباس انتخاب می کنه
وقتی داره از در خونه بیرون میاد باز زیر لب آیة الکرسی می خونه و مونده معلق که کجا بره
کتابخونه ؟ سر کلاس ؟ کجا ؟
خودمو میبینم که دستاشو انداخته تو بندای کوله ی آویزونش و همینجوری راه میره ، گاهیم یه چیزایی قل می خوره رو گونش
خودمو میبینم که تند تند با دستمال صورتشو پاک می کنه و باز تو دلش میگه امان از این فکرا که حساسیت بهاری میاره
خودم نشسته سر کلاس و زل زده به استاد
اما حساسیت چشاشو ضعیف کرده !
خودمو میبینم که داره برمیگرده و تو ذهنش باز با خودش کلنجار میره که درس خوندنت خوب نبود ، عبادتت درست نبود ، اون حرفت درست نبود دوست داشتنی نبودی یا اشتباهت چی بود
بعدشم در حالی که کلیدو داره میچرخونه تو در خونه تند تند استغفار می کنه و الحمدلله میگه از ترس آینده
که نکنه مثل گذشته باشه
پله هارو میاد بالا و آخرین اشکارو پاک میکنه
یه سلام بلند میگه و شروع می کنه به صحبت با مامان و بابا ، لپ دردونه رو میکشه و میره تو اتاقش
خودمو میبینم که داره به بابا میگه برنامه ریخته و نگرانیشو برطرف می کنه ، هرچندم که خودش مطمئن نباشه
خودمو میبینم که برای مامان اتفاقای روزو میگه تا مامان فکر نکنه دخترش مشکلی داره که ساکته
خودمو میبینم که شامو میچینه ، که بعد از شام جمعشون میکنه و با مامان ظرفا رو آب میکشن
چایی میاره و میره تو اتاقش
زیر پتوش جمع میشه و می نویسه
تایپ میکنه و بازم همون گردالیا میریزه رو گونش
چشماش میسوزه و تا مامان میاد میگه امان از بهارو و حساسیتش
بیچاره بهار
خودم حالا دیگه مسواکشو زده
خودم آخر شب دعا می کنه که فردا روز بهتری باشه
که بشه اون چیزی که باید
باز از خدا میخواد و بازم گردالیای بی مهابای گرم
آلارم گوشیشو چک می کنه که فردا باید بره دکتر
دکتر بره دکتر
که یه داروی ضد آبریزش بگیره برای اون مغز حراف اشک ریزون
بیچاره بهار که فردا قربانی میشه
خودمو میبینم که تنهاست
اما امیدواره
.
- ۹۶/۰۱/۲۵
- ۸۴ نمایش