رهایش کردم ، خیالت تخت
.
.
قبل تر ها وقتی کسی هوس چیزی می کرد چمی دانم مثلا بستنی ، قدیمی ها می گفتند
خدا حاجت شکم را زود می دهد
و واقعا هم همینطور بود ، یکهو میدیدی آقاجان در را باز می کرد با چند تا از آن بستنی توپی های معروف که در دستش بود
.
و هیچکدام از ما نمی پرسیدیم که خدا که حاجت شکم را به این زودی میدهد ، پس چرا آن جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی را که هر روز آرزو می کنم نمی دهد ؟
یا چرا وقتی مامان بزرگ هرشب سر نماز دعا می کند که سفر مکّه قسمتش شود نمی شود ؟
و یا تلاش هرروزه ی بابا برای اینکه ترفیع پست بگیرد بی نتیجه است ؟
.
اما الان به این فکر می کنم که گاهی وقتی چیزی را خیلی می خواهیم ، خیلی به این در و آن در می زنیم و برایش دعا می کنیم و نمی شود ، همانجا باید رهایش کنیم
و بگذاریم مسیر خودش را برود
درست مثل همان هوسونه عصر تابستان که از ته دل خواستیم و بعد از ذهنمان بیرونش کردیم
هر چیزی تلاش می خواهد ، خواستن می خواهد ، فکر و برنامه ریزی می خواهد اما بعد باید بگذاریمش به حال خودش ، دعا را هم اگر سفت بگیری پر و بالش میشکند
نانش بِده ، آبش بِده ، نوازشش کن اما بعد دیگر موقع پرواز است
بالاخره یک روزی ، یک جایی خودش آرام میاید و روی تراس خانه ات لانه می سازد
دقیقا در همان لحظه که اصلا فکرش را هم نمی کنی...
- ۹۶/۰۲/۱۴
- ۱۴۳ نمایش