قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نیمه شعبان ، یا مهدی زهرا

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ب.ظ

پارسال این موقع ها ، این ساعتا داشتم دق می کردم

بدترین حالت هارو داشتم 

دعا می کردم بمیرم ، خواب باشم یا هرچی اما تو اون لحظه نباشم 

صدام میلرزید ، دستام میلرزید ، زانوهام می لرزید 

زبونم خشک خشک شده بود و تو بهت بودم 

توانایی تصمیم گیری نداشتم 

عقلم و دلم هر دو مردد بودن 

آتیش گرفته بودم 

فقط از دستش فرار کردم 

رسیدم خونه و نمی دونستم چیکار کنم 

دور دستم کبود بود از بس کشیده بودش 

من نمی خواستم به خودم بفهمونم که اون ادم میتونه جور دیگه ای باشه 

میتونه کارای دیگه ای کرده باشه 

می تونه با من بدجنس باشه

من فقط خودمو توجیح میکردم ، بعدش به خودم بد و بیراه می گفتم 

من فقط جرمم این بود که دوسش داشتم 

و اصلا و ابدا نمی خواستم تو هیچی شکست بخورم 

روز امام زمان اما کوبیده شدم ، به اندازه ی تمام عمرم 

به جز اینکه فکر کنم به تابلوی بالای سرم و به مهربونی اماممون و خودمو راضی کنم که حتما صلاح بوده کاری از دستم بر نمیاد 

اقا 

مثل پارسال مینویسم 

شرمنده ام ازتون 

کمکم کنید 

دیگه کم آوردم ...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۲/۲۲
  • ۱۰۷ نمایش
  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی