قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۵ ب.ظ
دیشب حدود ساعتای یک داشتم برمیگشتم خونه 
پیچیدم و رفتم پمپ بنزین 
و یه مردو دیدم که نشسته یه گوشه با یه گربه 
خوب که دقت کردم دیدم گداییه که یه غذایی پیدا کرده و داره میخوره 
اما نه تنها ، با گربه ی گرسنه ی ولگرد 
با هم از یه ظرف 
یه مدت تو ماشین نگاهشون کردم 
مرد، با سخاوتی که خیلی از آدما ندارن تقریبا یک سوم غذاشو گذاشت برای گربه و همونجا دستاشو برد بالا و خدارو شکر کرد 
کاری که اکثر ماها سر سفره های رنگیمون انجام نمی دیم 
داشتم فکر می کردم که شب قدر کدوممون پر بار تر بوده ؟
منی که تو ماشین زیر کولر نشستم و توقعمو بخاطر چند ساعت گرسنگی و تشنگی از خدا بردم بالا و فکر کردم هنر کردم 
یا اون که از همون چیزی که شاید یه شب گیرش بیاد و یه شب نه بخشید و دلش رحم اومد برای گربه
منی که جوشن خوندم و کلی خواسته دارم اما از دوستم و حتی از خانوادم گاهی نمی تونم بگذرم 
یا اون ؟
.
.

  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی