قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عیداست وخدا،عیدی ما مانده هنوز


هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب وبلا مانده هنوز

#علی_اکبر_لطیفیان 


#عید_سعید_فطرمبارک

نشستم ارایشگاه تا نوبتم بشه درحالی که وقت گرفته بودم  
وقتی اومدم تو نفر سوم بودم 
حالا نفر پنجمم 
اولش عصبی شدم اومدم بگم این چه وضعشه 
دیدم خانومای بی نوبت  یکیشون بارداره 
یکیشونم هفتاد سالو داره 
به خودم نگاه کردم 
حالا واسه اینا وایسادن خیلی ام بد نیس 
اما خیلی کار دارم 
خیلی 
خدایا فرجییییییی 
از اینجا به بعدشو دارم تو پاویون می نویسم 
همون لحظه که داشتم می نوشتم  یکی از خانوما پشیمون شد رفت که فردا با دخترش بیاد ( بله فردا هم بازه ارایشگاه ؛).  اون یکی هم رفت یه بخش دیگه ارایشگاه و من کمتر از نیم ساعت کارم تموم شد :))))
اینم نتیجه ی صبر 
بخیه ی دندونم رو کلینیک دانشگاه نکشید ! البته چون امروز تقریبا تعطیل بود و دوستای خودمم نبودن 
اومدم کتابخونه دانشکده 
جام پر شده بود توسط یه سال بالایی بد اعصاب 😩
نتونستم اونجا درس بخونم 
اومدم پاویون و ناخوداگاه بیهوش شدم دو ساعت 
خلاصه که الان که براتون دارم مینویسم کل امروز فقط دوساعت درس خوندم و کارام مونده 
خدایا فرجیییییییییی


 
  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی