قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

الکی پلکی

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ب.ظ
همه چی رو سپردن به خدا معامله ی برد برده به نظرم 
حالا غیر از صبری که می خواد 
که اونم اگه بی خیال باشی خیلی زودم تموم میشه 
بهترین ها رو برات میاره 
بهترین ها منظورم دقیقا چیزیه که حتی تو مخیله ی خودت هم نمی گنجه 
یه چیزی خیلی بهتر و درجه یک تر
مثل اون وقتایی که بی مقدمه سفرمون درست میشه 
یا مثل لحظه هایی که یه سوغاتی میشه دقیقا اون چیزی که دنبالش بودیم 
یه جا می خوندم که نوشته بود 
خدارو یه پیرمرد چاقالو نبینید که گوشاش سنگینه !
خدای ما خداییه که نگفته می دونه 
ننوشته می خونه 
من می خوام از این به بعد با اعجاب و شگفتی نگاه کنم به اطرافم 
هیچ چیز اونقدر عجیب نیست که پیش نیاد 
 اونقدر عجیب نیست که دوام پیدا نکنه 
و اونقدر عجیب نیست  که خدای بزرگ و قشنگ نتونه انجامش بده 
معامله ی با خدا یه معامله ی برد برده به نظرم 

تا اینجا قبلا نوشته شده 
این چند روز یه دنیاااا کار دارم 
امروز ساعت ده تازه از دانشکده برگشتم خونه 
یه مدت بود شصت هر دو پام بی حس می شد 
رفتم دکتر گفت احتمالا دیابت داری 
ازمایشا مونده 
و هزار تا خورد و ریز کار دیگه 

تاریخ بمب بارون شیمیایی سر دشت هم هست 



مارا به جز خیالت ، فکری دگر نباشد 
ای کسانی که برای مطالب خود رمز میگذارید بیایید به من رمزتان را بدهید وقت نکردم خودم به سراغتان بیایم 





  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی