قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

به مناسبت کنکور

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ب.ظ
من کلا استرسی نیستم زیاد ، شایدم نحوه ی بروز استرسم فرق می کنه ، مثلا شب کنکور خودم راحت خوابیدم ، صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم و حاضر شدیم ، بعد پدر و مادرم منو پیاده کردن جلوی دانشکده امار انفورماتیک دانشگاه تهران و رفتن 
من بودم و کتاب زیست پیش دانشگاهی و آب و چند تا خرما و اتود پاک کن 
بر خلاف بقیه که دسته جمعی یا با پدر مادرشون منتظر وایساده بودن تا در سالن باز بشه و یکی اب میوه می خورد اون یکی فیلم میگرفت . از قضا  محل حوزه ام با دوستام هم متفاوت شده بود 
خلاصه رفتم و کنکور دادم ، سخت بود ، بیشتر از توقعم به حدی که سر جلسه صدای گریه ی دخترا میومد
حالا من برعکس ، اومدم از در سالن بیرون ، شاد و خندون 
از اینکه تموم شد .پدرم و برادرم با گیلاس های خنک اومده بودن دنبالم و تا خونه گفتیم و خندیدیم کلا ، ناهارم یه قورمه سبزی خوب داشتیم بعدشم طبق معمول رفتیم باغچه 
و منم اصصلا و ابدا نگران کنکور نبودم  
تا اینکه وقتی رسیدیم باغچه از طریق دوستامون متوجه شدیم که ظرفیت پذیرش یک سوم شده برای رشته های پزشکی منو میگید ، همینجوری گوله گوله  اشکام میومد پایین یهو امیدم ناامید شد و به هیچ وجه هم نمی خواستم برم ازاد خلاصه این شد که شب ساعت دو سه رسیدیم خونه و من تا چهار و نیم صبح نشستم با پاسخنامه ی پیشنهادی کنکورمو تصحیح کردم! ( خود ازاری از صفات بارز منه)خوب نیازی نیست بگم که از اون شب تا روزی که نتایج بیاد شب ها از استرس خوابم نمی برد 😔  نتیجه اومد و خوب بود ، همونی بود که باید می شد اما الان که نگاه می کنم میبینم چقدر جدی گرفتیم چیزیو که نباید !من الان پزشکی می خونم ، لباسام اغلب ساده ان و همیشه تو ذهنم پر از دغدغه ی کارهای موندس و درسایی که باید بره تو مغزم 
اما مثلا الان من اگر هنر می خوندم ، رنگ می خریدم و کل دیوار اتاقمو باهاش عجیب غریب می کردم ، لباسام و مدلشون و فریم عینکم عوض میشد و کم کم نگاهم به دود سیگار به جای اینکه چقدر واسه ریه ضرر داره و عامل سوم مرگ در جهانه این می شد که چطور  با طرح قلم بیارمش رو کاغذ 
یا مثلا اگر قرار بود موسیقی بخونم تو سرم همیشه یه عالمه نت بود و وقتی کسی صحبت می کرد نا خوداگاه حس می کردم وقتی حرف " آ " رو می کشه فالشه صداش 
و یا فیزیک می خوندم و دقتم به تمام جزییات چند برابر میشد ، چراغ مطالعه ی انیشتینی می خریدم و منظم می شدم 
الهیات و فلسفه می خوندم و ترجیح می دادم تو صحبتام از نظریه های ادمای بزرگ استفاده کنم و احتمالا به جای شاملو ، دکارت و مولانا می شدن کتابای مورد علاقم 
و یا اصلا می رفتم کارگردانی و بازیگری و هنجار شکنی رو تمرین می کردم ، یه عالمه فیلم و کتاب قرن نوزده رو می دیدم و عاشق مرلین مونرو می شدم و موهامو شبیهش درست می کردم 
الان و این دوره زمونه واقعا میشه تو عمق یه رشته فرو بری انگار 
درسته علاقه ی پایه ی ما مشخصه ، اما می خوام بگم 
اینکه هر جا هستیم برای خودمون دلچسب به نظر بیاد و  سبک و سیاقشو پیدا کنیم مهم تره 
من مطمئنم در هر رشته ای ، بازم نظرم همین بود و همینجوری عکس می گرفتم و زندگی رو نشون می دادم و کلی از چیزای اطراف برام جالب بود  ...
  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی