قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خونمون

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ب.ظ

سلام 

حال احوال 

نشستم گوشه ی گوشه اتاقم و پرده قشنگمو جمع کردم و نور افتاده

خونه ی ما طبقه سومه و اسانسور نداره 

قدیمی سازه و یه حالت درگاهی و در تو در داره که مامانم میگه مثل خونه ی پیرزن پیر مرداس 

پس خیلی دوست داره خونمون عوض شه 

حالا ساعت دوازده و نیم امروز قراره پدرم بره که یه خونه رو اگه شد و قیمت کمتر قولنامه کنه 

و مامانم دل اشوبه 

پدر خیلی یک کلامه و اخلاقش کمی تو معامله سخته ، مامانم خیلی خونه هرو دوست داره با اینکه کوچیکتره و وصفشو پستای قبل نوشتم 

به راه دانشگاه من و سرکار پدر هم خیلی دوره 

اما خوب به هر حال به نظرم این حقه مامانه 

و با توجه به خاطره های منم این جابه جایی واسمون لازمه 

دعا کنید درست شه و یه بار به دل مامانم شه 

خلاصه نگرانم 

ولی امیدوار و با اعجاب 

اما 

هیچ چیز اونقدر عجیب نیست وقتی چشم امیدومون به خداست 

  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی