قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

قدیمی موقت

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ

بعد از دو سال برگشتی 

دوسالی که هزار تا موقعیت داشتم ولی ... 

اومدی تو اتاقم 

گفتی معلومه از چهرت چی گذشته بهت ...

گریه کردی 

گفتی من خوب نیستم 

گفتی بیا دوتایی شاملو بخونیم چه بی تابانه می خواهمت 

ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری 

 گفتم مراعات کن ، حرف احساسی نزن 

گفتی مثل اینکه خانوممی ها 

گفتم نه اشتباه گرفتی 

گفتی یه بار 

فقط یه بار بزار بریم بیرون ،  

رفتم پیش بابام 

گفت شاید وظیفه تو درست کردن طرف مقابلته مهدیه جان 

بهش فرصت رو بده ... 

گفتم باشه 

دانشکده بودم زنگ زدی جواب ندادم 

بعد یه شماره دیگه زنگ زد 

دختره پشت خط گفت سلام ، مهندس کارتون دارن ، بعد خودت بودی  

داشتم پایگاهو جمع میکردم 

گفتی میای پارک وی باهم حرف بزنیم ؟ من ماشینم طرح نداره 

گفتم نه حسین ، من کار دارم نمی رسم 

گفتی میخوام راجع به یه درمانگاه حرف بزنم باهات تو بصره 

من تجهیزاتشو وارد می کنم ، آزمایشگاهشو میزنم 

تو هم تا اون موقع بزرگ میشی دکترش میشی 

گفتم امروز نه 

نیم ساعت بعد زنگ زدی 

گفتی با پدرت حرف زدم ازش اجازه گرفتم امشب شام باهم باشیم بیا دم در 

اومدم جلو در با ماشینت و یه سبد گل

گفتی دست کن از پشت ماشین یه کیسه است بردار 

گفتم ولش کن دستم نمیرسه 

گفتی دِ میگم برش دار 

زدی کنار گفتی پیاده شو برش دار 

پیاده شدم ، به شوخی گاز دادی رفتی ، بعد دوباره برگشتی 

کتت رو دادی گفتی اونجا که میریم سرده ، کیسه هرو برداشتم ،  توش پر از لواشک بود 

سوار شدم رفتیم 

رفتیم و قصه ی سولماز و گالان رو گفتی ، برای آتش بدون دود 

گفتم حرف نزن 

بعد گفتی مهدیه من میخوام بزنم این مذهبیارو له کنم 

تو نمیتونی با اینا زندگی کنی 

من خودم یکی از اینا بودم از من میشناسی قشنگ تر ریش بزاره ؟

ول کن این جفنگیاتو 

گفتم حسین میفهمی چی میگی ؟

گفتی اره 

خندیدی گفتی  آدم خوبی باشیم 

سر اندرزگو گل نرگس میفروختن 

به یارو گفتی همه ی دستتو بده 

کلشو خریدی شد هفتاد تومن ، به اقاهه گفتی حاجی پنجاه تومن یه پنج تومنی ولی اخرش اضافه دادی گفتی دعا کن برا ما دمت گرم 

ماشینتو البته زدی از پشت به یکی یه کوچولو 

گفتی حرف نمی زنی ؟

گفتم چی بگم ؟ سی سالته میخوای پول دربیاری باشه من میفهمم ، اما نه این سطحشو 

کار برات مهمه ولی حدود بزار ، خط قرمز بزار ، حسین لجن زار شده اطرافت ، چند تا دخترو با زبون راضی میکنی تو شرکتا؟

دختره لپش سرخ میشه تو سر به سرش میزاری 

حسین حلقه تو دستته ، به دختره میگی این انگشتم پر شد برای انگشت بعدیم تو هدیه بخر  

حسین چی مونده از تو ؟

بهم گفتی : یه ویژگی خوب از من بگو 

همینجوری نگاهت کردم ، شاید یه دقیقه 

گفتی واقعا الان کمتر دختری هست که زل بزنه تو چشمای من و هیچی به ذهنش نیاد ... 

من اون مرحله که تو میگیو رد کردم ، اراک تو سرما تو دانشکده هیئت زدم ، حرفامو لابه لای آیه و حدیث پیچوندم 

ولی اونا خامی بود ... 

گفتی تو باهوشی ، با کی میخوای زندگی کنی که حرفتو بفهمه 

هم دما باشه باهات ؟ نصف تهران خنگن ، میخوای بشی زن یه کارمند با حقوق فلان ؟ یا یکی از این همکلاسیات ؟ منو نگاه کن 

پیاده شدم با دو تا گل

  • دکترک بهاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی