دنیا
- ۰ نظر
- ۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۲
- ۹۸ نمایش
سلام
خوب حالم زیاد خوب نیست
حقیقتش از استرس اینکه لاین بندیم با یه سری از بچه ها میفته که دوست ندارم
برای مهمانی بخش داخلی و اطفال سخت میگیرن و من واقعا باید مهمان شم
برای اینکه یه عالمه درس نخونده دارم و برای نمره های نیومده
برای اینکه دلم به مطلبی رو خیلی می خواد و چشم انتظارم
و برای اینکه امسال تا شهریور یه عالمه کار همزمان رو باید ببرم جلو
اما
من خدارو دارم
مطمئنم برای لاین و مهمانی خودش بی دردسر بهترینو برام پیش میاره
می دونم با شروع مهر ماه اتفاقی که منتظرشم همونجوری تمام و کمال میفته
می دونم سفر شهریورم و پاس و امتحان و گواهیم درست میشه
دعا دعا دعا
گوشه جزوه ی قدیمم امروز دیدم با خودکار قرمز یه جمله نوشتم
فکر کنم از خودم که این بود
" رویاها طبیعی ترین اتفاقاتی هستند که می توانند گوشه و کنار زندگیمان رخ دهند "
.
همین خلاصه
پر از شلوغیه سرم
منو یادتون نره برا دعا :)
خوب ، اول سلام
اوضاع به سامانه ؟
اول از همه از خودم بگم
راستش روزی که اومدم وبلاگ باز کنم ، همینجوری و الکی بود و هیچ وقت فکر نمی کردم بشه
پس اینکه میبینید دسته بندی مطالب کمه ، واسه همونه
من یه دخترم که نمی دونم منو چه جوری تصور می کنید
تپل ، لاغر و قد بلند ، سبزه گندمی یا سفید ، تیپ اسپرت ، باز یا مذهبی ، قوی ، عشقولانه و مامانی :)
خیلی دوست دارم با تصور شماها اشنا شم ( بعدش قطعا خودمو میگم براتون ؛)
من وبلاگ می خوندم اما هیچ وقت فکر نمی کردم وبلاگم رو وقتی بزنم که مطالبش اغلب احساسی باشه
نه اینکه من احساسم کم باشه ها ، نه
اما خوب انقدر تلخ هیچ موقع نبودم
اگر مایلید یه روشن سازی و معارفه بزاریم ؟
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر
نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا -به خاطر خانهی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی ا ست
به خاطر آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
و لب های بزرگ من بر گونههای بیگناه تو
به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی
به خاطر یک سرود
بخاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریکترینِ شبها .
به خاطر عروسک های تو، نه به خاطر انسان های بزرگ .
به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک
به خاطر تو...
...
"شاملو"
سال 1334
از مجموعه: هوای تازه
-----------------------------------------------------
امروز از صبح این بیت شعر هی تو ذهنم تکرار میشه
.
ناامید از در رحمت به کجا باید رفت
یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
.
.
امروز صبح اول رفتم ناشتا ازمایش دادم
بعد رفتم کلینیک بخیه دندونم رو کشیدم
بعدش با مامانم رفتیم برای دختر خاله ی تازه به دنیا اومدم دستبند خریدیم
رفتم دانشکده تا ساعت هشت
ماجرا ام زیاد بود
مثلا یه ماشین با یه راننده ی بیشعور از پشت زد به مامان و انداختش زمین
مثلا یه دختره ی سال پایینی رو دیدم که ازم کلی سوال کرد اخرش اومدم خدافظی کنم اسممو پرسید بعد دراورد جزوه هایی که ترم یک نوشته بودمو نشونم داد ، یه قلب بزرگ دور اسمم بود و یه ایول :) اونم واسه من که همیشه لحظه اخر جزوه هارو تحویل گروه جزومون میدادم *_*
مثلا دیدن بچه ها و اسپری موی جدید
مثلا پاساژ گردی هول هولکی و نبودن مانتوی مناسب
رفتن بابا به باغچه و برگشتنش و دوباره رفتنش
و...
پ ن : من نمی دونم تبادل لینک یعنی چی