الکی پلکی
- ۰ نظر
- ۰۷ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۴
- ۷۵ نمایش
همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عیداست وخدا،عیدی ما مانده هنوز
هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب وبلا مانده هنوز
#علی_اکبر_لطیفیان
#عید_سعید_فطرمبارک
نمی دونم اسفند یا بهمن این متنو نوشتم
.
فیلم بدی نبود
ژانرش تراژدی درام
یه دیالوگ فیلم خوب بود : تو این دوره زمونه هیچکس اونقدر که شما فکر می کنی علیه السلام نیست
دختر بیمار قلبی خوب بازی کرده بود پسرک عاشق پیشه اش هم
پریناز ایزد یار و مصطفی زمانی همونی بودن که هستن اما این معنی اینو نمیده که بد باشن
دوگانگی خوبی بود
پایان فیلم هم عجیب بود اما خوب و شریف و درست
خوب بود در مجموع
تازه اومده شبکه نمایش خانگی
یه بار قبل عید که رو پرده بود رفتم سینما ببینم بعد از یک ساعت نشستن و نگاه به پرده نقره ای گفتن فیلم رو نمیشه پخش کرد خدافظ !!!
بازی باران کوثری عااالی بود
حامد بهداد هم
قصه اش تلخ بود اما پایانشو دوست داشتم
راجع به درک شرایط تو بارداری بود بین زن و شوهر و اینکه اشتباهای کوچیک وقتی حس امنیت رو از زن بگیره چقدر می تونه موثر باشه و خطرناک
پگاه اهنگرانی یه جوری بود
نمی دونم باید میبود یا بد درش اورده نقشو
انتخاب تماشا با خودتون
.
.
اگر هوای تو تا ابد نیفتد از سر من چه کنم ؟
.
.
و انسان را چه می شود که زیر بار شلوغی ذهن اش له نمی شود ؟
یه عالمه مطلب هست که باید مرتب بشه
از زنگ زدن برای هولوگرام پشت کارت دانشجویی بگیرین و کشیدن بخیه ی دندون تا بی خوابی های مزخرف شبانه ی من
از مدرسه ی برادرم و تفاوت دید آدما و طرز فکرشون تا اینکه پختگی ادما واقعا با چی مرتبطه ؟ ژنتیکه سفره کتابه سنه ؟؟
از دکتر ای ان تی پر تجربه که واسه یه ادنویید عمل کردن مردمو داره دق میده تا بحثای مزخرف و خاله زنکی و عجیب غریب فامیل که بدون سرزنش فقط چشمام گرد میشه !
و حتی از منوط کردن پرداخت کارانه ی کادر درمان به وزن ایده ال ! بگیر تا اینکه چرا ادما و روابط انقدر زود برامون عادی میشن و همون که تا دیروز برامون قابل تحسین بوده الان ویژگی های مثبتش یادمون میره و بدی هاش ازمون دورش می کنه ؟
به درجاتی از سایکوز رسیدم که ممکنه دو دقیقه بعد اینا یادم بره یه عالمه چیز جدید بیاد به ذهنم
* سایکوز روان پریشیه
سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک.
سالِ روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گمشده آزادند
آزاد و پاک…
من عشقم را در سالِ بد یافتم
که میگوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گُر گرفتم.
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد دررسید:
سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی.
و من ستارهام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم.
تو خوبی
و این همهی اعترافهاست.
من راست گفتهام و گریستهام
و این بار راست میگویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود.
تو خوبی
و من بدی نبودم.
تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همهی حرفهایم شعر شد سبک شد.
عقدههایم شعر شد سنگینیها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمهاش را خواند مرغ نغمهاش را خواند آب نغمهاش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست. ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!