قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

الکی پلکی

۰۷
تیر
همه چی رو سپردن به خدا معامله ی برد برده به نظرم 
حالا غیر از صبری که می خواد 
که اونم اگه بی خیال باشی خیلی زودم تموم میشه 
بهترین ها رو برات میاره 
بهترین ها منظورم دقیقا چیزیه که حتی تو مخیله ی خودت هم نمی گنجه 
یه چیزی خیلی بهتر و درجه یک تر
مثل اون وقتایی که بی مقدمه سفرمون درست میشه 
یا مثل لحظه هایی که یه سوغاتی میشه دقیقا اون چیزی که دنبالش بودیم 
یه جا می خوندم که نوشته بود 
خدارو یه پیرمرد چاقالو نبینید که گوشاش سنگینه !
خدای ما خداییه که نگفته می دونه 
ننوشته می خونه 
من می خوام از این به بعد با اعجاب و شگفتی نگاه کنم به اطرافم 
هیچ چیز اونقدر عجیب نیست که پیش نیاد 
 اونقدر عجیب نیست که دوام پیدا نکنه 
و اونقدر عجیب نیست  که خدای بزرگ و قشنگ نتونه انجامش بده 
معامله ی با خدا یه معامله ی برد برده به نظرم 

تا اینجا قبلا نوشته شده 
این چند روز یه دنیاااا کار دارم 
امروز ساعت ده تازه از دانشکده برگشتم خونه 
یه مدت بود شصت هر دو پام بی حس می شد 
رفتم دکتر گفت احتمالا دیابت داری 
ازمایشا مونده 
و هزار تا خورد و ریز کار دیگه 

تاریخ بمب بارون شیمیایی سر دشت هم هست 



مارا به جز خیالت ، فکری دگر نباشد 
ای کسانی که برای مطالب خود رمز میگذارید بیایید به من رمزتان را بدهید وقت نکردم خودم به سراغتان بیایم 





  • دکترک بهاری

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عیداست وخدا،عیدی ما مانده هنوز


هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب وبلا مانده هنوز

#علی_اکبر_لطیفیان 


#عید_سعید_فطرمبارک

نشستم ارایشگاه تا نوبتم بشه درحالی که وقت گرفته بودم  
وقتی اومدم تو نفر سوم بودم 
حالا نفر پنجمم 
اولش عصبی شدم اومدم بگم این چه وضعشه 
دیدم خانومای بی نوبت  یکیشون بارداره 
یکیشونم هفتاد سالو داره 
به خودم نگاه کردم 
حالا واسه اینا وایسادن خیلی ام بد نیس 
اما خیلی کار دارم 
خیلی 
خدایا فرجییییییی 
از اینجا به بعدشو دارم تو پاویون می نویسم 
همون لحظه که داشتم می نوشتم  یکی از خانوما پشیمون شد رفت که فردا با دخترش بیاد ( بله فردا هم بازه ارایشگاه ؛).  اون یکی هم رفت یه بخش دیگه ارایشگاه و من کمتر از نیم ساعت کارم تموم شد :))))
اینم نتیجه ی صبر 
بخیه ی دندونم رو کلینیک دانشگاه نکشید ! البته چون امروز تقریبا تعطیل بود و دوستای خودمم نبودن 
اومدم کتابخونه دانشکده 
جام پر شده بود توسط یه سال بالایی بد اعصاب 😩
نتونستم اونجا درس بخونم 
اومدم پاویون و ناخوداگاه بیهوش شدم دو ساعت 
خلاصه که الان که براتون دارم مینویسم کل امروز فقط دوساعت درس خوندم و کارام مونده 
خدایا فرجیییییییییی


 
  • دکترک بهاری

همین روزایی رو میگم که از دیروز رونمایی شده و بعد از ماه رمضون رسما اغاز میشه 
همینایی که خوشمزگیه میوه هاش به تندیه آفتاب دم ظهرشه 
اره همینی که ترتیب روزاش از دست ادما در میره و زودی میگذره  
اما 
همین تابستون برای من پر از کاره و استرس ازمون شهریور و امتحانات این ترم 
امروز نشستم به حساب کتاب کردم 
دیدم به سلامتی روزی ده دوازده ساعت باید درس بخونم تا نه کامل اما به یه حدی برسم 
اوضاع درسا  مثل این پرنده ها هست دور سر کاراکترای کارتونی میچرخه 
همونجوری داره دور سرم میچرخه 
دعا لازم دارم و اینکه مثل افتاب روی فرش حوصله ی درسی من کش بیاد
خلاصه که 
هلو سامرتون مبارک و اینا  


  • دکترک بهاری

نمی دونم اسفند یا بهمن این متنو نوشتم 

.

فیلم بدی نبود

ژانرش تراژدی درام  

یه دیالوگ فیلم خوب بود : تو این دوره زمونه هیچکس اونقدر که شما فکر می کنی علیه السلام نیست 

دختر بیمار قلبی خوب بازی کرده بود پسرک عاشق پیشه اش هم 

پریناز ایزد یار و مصطفی زمانی همونی بودن که هستن اما این معنی اینو نمیده که بد باشن 

دوگانگی خوبی بود 

پایان فیلم هم عجیب بود اما خوب و شریف و درست 

خوب بود در مجموع 

  • دکترک بهاری

هفت ماهگی

۳۱
خرداد

تازه اومده شبکه نمایش خانگی 

یه بار قبل عید که رو پرده بود رفتم سینما ببینم بعد از یک ساعت نشستن و نگاه به پرده نقره ای گفتن فیلم رو نمیشه پخش کرد خدافظ !!!

بازی باران کوثری عااالی بود 

حامد بهداد هم 

قصه اش تلخ بود اما پایانشو دوست داشتم 

راجع به درک شرایط تو بارداری بود بین زن و شوهر و اینکه اشتباهای کوچیک وقتی حس امنیت رو از زن بگیره چقدر می تونه موثر باشه و خطرناک 

پگاه اهنگرانی یه جوری بود 

نمی دونم باید میبود یا بد درش اورده نقشو 

انتخاب تماشا با خودتون 

  • دکترک بهاری

.

.

اگر هوای تو تا ابد نیفتد از سر من چه کنم ؟

.

.

  • دکترک بهاری
فاکتور های یک روز خوب چیست ؟ یا 
من امروزم رو ساختم !
الان که دارم شروع می کنم نشستم رو صندلی اتوبوس و یه خانوم از اینا که کپلن و سفید صورتی بغل دستمه 
دوست داشتنیه اما هی بینیشو می کشه بالا و چندان خوشایند نیست 
دیشب طبق معمول تاساعت چهار و نیم پنج ( درواقع صبح) 
خوابم نبرد ساعتمو کوک کردم که هفت و نیم بلند شم 
بیدار شدم اما بلند نه ( چه توقعی داریدا :) )
خلاصه که ساعت طرفای یازده بود از خونه اومدم بیرون تا بیام دانشکده جدید سمت بیمارستان 
( بله ، دانشکده ما عوض شده ) خلاصه اومدم و وارد کتابخونه شدم 
کتابخونش مختلطه و من بخاطر این قضیه ک نمی تونیم مقنعه رو در بیاریم ناراحت بودم از طرفی هر دفعه هم گذری رد شده بودم شلوغ بود 
 رفتم اون اخرا و رو یه میز نشستم 
از قیافم داد می زد از کتابخونه اینور راضی نیستم
اما 
همینکه نشستم یه صدای چلیک اروم اومد و یه بوی خاص مثل بوی کوچه ها وقتی بارون میاد 
برگشتم دیدم یه گلدون خوشگل پشتمه که آب کولر گازی اروم اروم میریزه روش 
سرمو چرخوندم دیدم بغل دستم یه ذره بالاتر یه پنجره هست شکل پنجره های امامزاده ها و خیلی خوشگله 
سقف اون قسمتی هم که من زیرش بودم حالت سقف کاذب بود و نور افتاب که من عاشقشم میفتاد رو برگه هام 
اما نه اونقدر که چشممو بزنه 
خلاصه رو ابرا بودم 
یه کم شلوغ بود اما برای من دیگه مهم نبود 
نگاه های اطرافیان هم دیگه مهم نبود 
از حدود دوازده تا پنج و ربع با زبون روزه ده صفحه کتاب زدم بر بدن و اومدم بیرون 
و تو فکرم چرخ می زنه که زندگیم مثل همین امروزه 
مقاومت توام با بی خیالی می خواد 
صدای بالا کشیدن بینی بغل دستی صورتی کپلم  دیگه قطع شده  و صدای خواننده و آکاردئونش پیچیده تو اتوبوس ...

  • دکترک بهاری

‎و انسان را چه می شود که زیر بار شلوغی ذهن اش له نمی شود ؟

‎یه عالمه مطلب هست که باید مرتب بشه  

‎از زنگ زدن برای هولوگرام پشت کارت  دانشجویی بگیرین و کشیدن بخیه ی دندون تا بی خوابی های مزخرف شبانه ی من 

‎از مدرسه ی برادرم و تفاوت دید آدما و طرز فکرشون تا اینکه پختگی ادما واقعا با چی مرتبطه ؟ ژنتیکه سفره کتابه سنه ؟؟

‎از دکتر ای ان تی پر تجربه که واسه یه ادنویید عمل کردن مردمو داره دق میده تا بحثای مزخرف و خاله زنکی و عجیب غریب فامیل که بدون سرزنش فقط چشمام گرد میشه !

‎و حتی از منوط کردن پرداخت کارانه ی کادر درمان به وزن ایده ال ! بگیر تا اینکه چرا ادما و روابط انقدر زود برامون عادی میشن و همون که تا دیروز برامون قابل تحسین بوده الان ویژگی های مثبتش یادمون میره و بدی هاش ازمون دورش می کنه ؟

‎به درجاتی از سایکوز رسیدم که ممکنه دو دقیقه بعد اینا یادم بره یه عالمه چیز جدید بیاد به ذهنم 

‎* سایکوز روان پریشیه 

  • دکترک بهاری

شاملو

۲۹
خرداد

سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک.

سالِ روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…


 

زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گمشده آزادند
آزاد و پاک…


 

من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.

 

زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.


 

من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد دررسید:
سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی.
و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم.

 

تو خوبی
و این همه‌ی اعتراف‌هاست.
من راست گفته‌ام و گریسته‌ام
و این بار راست می‌گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود.

 

 

تو خوبی
و من بدی نبودم.
تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همه‌ی حرف‌هایم شعر شد سبک شد.
عقده‌هایم شعر شد سنگینی‌ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست، بزرگ‌ترین اقرارهاست. ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.

 

 


 

دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و برای همین راست می‌گویم

 

نگاه کن:
با من بمان!

 


  • دکترک بهاری
چند روز پیش دوست مادر جان زنگ زد 
از قضا من تلفن رو برداشتم  و کلی صحبت 
هی دیدم بنده خدا یه جوریه ها خلاصه مامان نبود و تلفنو قطع کردم 
از اونجایی هم که بسیار خوش حواسم و خوش حدس به مامان گفتم فکر کنم دوستت با شوهرش یه مسئله ای دارن (بنده خدا 🙈) باهاش تماس بگیر 
گذشت و خلاصه شب ما باغ زردآلو اطراف شهریار دعوت بودیم 
منم دندونمو جراحی کرده بودم و بی حال 
اونجام پر از مگس و پشه و انواع و اقسام موجودات موزی 
باغ های اطرافم پارتی گرفته بودن ماه رمضونی و بلند بلند میزدن به سلامتی هم ! 
ماه هم کامل بود تو آسمون 
( خودم میدونم دارم طفره میرم :) )
خلاصه دوست مادر دوباره تماس گرفت و ماجرا خواستگار بود 
برای من 
حالا مورد !
پسری متولد سال پنجاه و نه ( پسر که نه در واقع مرد گنده !!) 
پزشک متخصص که تو آمریکا زندگی می کنن 
و نامبرده انگار خسیس هم هستن 
که خدا مرد خسیس رو نصیب هیچکس نکنه 
و اونوقت  من ؟
فقط خندیدم 
نمی دونم قضیه رو به مگسا و پشه ها ربطش بدم 
به ماه 
یا به اونایی که می زدن به سلامتی هم !
خلاصه که 
سلام یو اس ای 
سلام بلاد کفر 
سلام ترامپ 
:/
؛)
.
.

  • دکترک بهاری