سخته ولی مقوّیه
- ۱ نظر
- ۳۰ تیر ۹۶ ، ۱۷:۲۰
- ۱۰۱ نمایش
دوستای مجازی مهربون
نمی دونم چند نفرتون مثل من حس آرامشتون کمه الان
یه ذره شاکی هستید یا ناامید یا عصبی یا نگران آینده
میاین یه کاری بکنیم ؟
از امروز که سه شنبه اس تا سه شنبه ی دیگه هرروز بنویسیم چی باعث نگرانیمون شده
روی تیکه کاغذ ، حتی اون فکرای ریزی که تند تند میان رد میشن از مغزمون
مثلا مسخره ترین فکر امروز من این بود که نگران بودم رمز یکی از کارتای بانکم یادم نیاد !
خلاصه بنویسیم و عامل جرم رو پیدا کنیم
بعدش می خوام به تک تکشون فکر کنیم و ببینیم هر کدوم از اون اتفاقا اگه بیفته چی میشه ؟
تهش و آخرش چی میشه ؟
باشه ؟
یک
نگران مهمونیه شبم ، مهمونی که باید برم و بلند داد بزنم که آاااای من خوشحال و خوشبختم بدون اون
تو دلم یه مشت خانوم حراف نشستن و دارن رختاشونو می چلونن و می تکونن تا پهنش کنن تو بند
دو
خانوم سی و پنج ساله با پسر بچه ی مریضش جلو مو گرفته ، پسرش عفونت و نارسایی کلیه داره ، خون در ادرار داره و میکرو رنال شده ، خانومه میگه دویست تومن پول سی تی اش میشه اما من ندارم ، من موندم و موجودی نه هزار تومنی کارتم و مدد کار بیمارستان که کاری نکرده با
چشمای پسرک
سه
یه عالمه درس نخونده و کتاب رو هم مونده
چهار
رسیدم خونه که مامان با خنده می دوئه دنبالم ، خواستگار اومده برات بیا ببین این عکسشه ، اله و بله
من که دلم می خواد برم تو کمدم و قایم شم ، میگم نه مامان ، بهشون بگو نه
مامان عصبانی میگه شورشو در اوودی بزار بیان ببین بعد بگو نه
من یه چیزی میپرونم : پزشکه ؟
مامان به جای اینکه ولم کنه میگه فکر کردی پزشک خوبه ؟ یا سیگاری یا با منشیاشونن زندگی ندارن و ...
حرف حرف حرف
پنج
نشستم تو مهمونی
لبخند به لب و قوی ، اما دل شکسته و تنها
نگاه می کنم تو صورت بعضیا و آرزو می کنم که کاش شعور تزریقی بود
اونوقت هرکدومشون رو کأنه شیمی درمانی با زجر و صبر با شعور می کردم که وقیح نباشن
شیش
تو راه خونه ، بارون میاد وسط تابستون و من دیگه اشکام امون نمی ده
نگام به اسمونه ، خدایا از بزرگیت کم میشه حاجت منو بدی ؟ خدای مهربون منو میبینی ؟
هفت
خونه و اتاقم و یه عااالمه کار مونده
هشت
شب تو خواب ، لب دریاییم
من با یه مرد که هی میاد سمتم
مهربونه و همه میگن چه خوبه ، مامانینام خوشحالن
من اما دلم می خواد فرار کنم ، دنبال بهونه ام که بگم چه ادم بدی اما خوبه
تو دلم میگم من مرد خودمو می خوام ...
.
.
هیچ می دونستید تعریف خشم با عصبانیت فرق می کنه ؟
عصبانیت به دنبال یه اتفاق به وجود میاد و دلیل داره
اما خشم حس افتضاح ِ ناشی از عصبانیت ها و سردرگمی های بی ادرس گذشته است ...
جمله از دکتر شیریه
یه مشکل تلخ دارم پیرامون همون ازمایشایی که انجام دادم
انشالله همه سلامت باشن
اگر شد برای من و سلامتیم دعا کنید
سلام
حال احوال
نشستم گوشه ی گوشه اتاقم و پرده قشنگمو جمع کردم و نور افتاده
خونه ی ما طبقه سومه و اسانسور نداره
قدیمی سازه و یه حالت درگاهی و در تو در داره که مامانم میگه مثل خونه ی پیرزن پیر مرداس
پس خیلی دوست داره خونمون عوض شه
حالا ساعت دوازده و نیم امروز قراره پدرم بره که یه خونه رو اگه شد و قیمت کمتر قولنامه کنه
و مامانم دل اشوبه
پدر خیلی یک کلامه و اخلاقش کمی تو معامله سخته ، مامانم خیلی خونه هرو دوست داره با اینکه کوچیکتره و وصفشو پستای قبل نوشتم
به راه دانشگاه من و سرکار پدر هم خیلی دوره
اما خوب به هر حال به نظرم این حقه مامانه
و با توجه به خاطره های منم این جابه جایی واسمون لازمه
دعا کنید درست شه و یه بار به دل مامانم شه
خلاصه نگرانم
ولی امیدوار و با اعجاب
اما
هیچ چیز اونقدر عجیب نیست وقتی چشم امیدومون به خداست