قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نگاه کردم دیدم قصه ها و نغمه ها از ٩٥ به روز نشده ... 

بی دلیل و صرفا به جهت استغنای خاطرات نویسنده ، اینجا می نویسم - سنه ی یک هزار و سیصد و نود و نه 

قرنطینه خانگی بودیم و دنبال کارهای عروسی ... 

در همان حال کتاب ٤٠ نامه کوتاه به همسرم را خواندم ... نادر خان ابراهیمی

از لذتش مسحور شدم و بخشی را در اینجا می آورم که با حال آن لحظه ام ، مطابق بوده است 

بانوی بزرگوار من!

چرا قضاوتھای دیگران در باب رفتار، کردار، و گفتار ما، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند؟

چرا دائماً نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی بیاورد؟

که گھگاه این قدر تو را آسیمه سر و دلگیر می کنند ، چه کسانی ھستند؟ « دیگران » راستی این

آیا ایشان را به درستی می شناسی و به دادخواھی و سلامت روح ایشان ، ایمان داری؟

تو، عیب این است، که از دشنام کسانی می ترسی که نان از قِبَل تھدید و باج خواھی و ھرزه دھانی خویش

می خورند - و سیه روزگارانند، به ناگزیر...

عجیب است که تو دلت می خواھد نه فقط روشنفکران و مردم عادی، بل شبه روشنفکران و شبه آدمھا نیز ما و

زندگی ما را تحسین کنند و بر آن ھیچ زخم و ضربه ای نزنند...

عزیز من!

یادت باشد، اضطراب تو، ھمه ی چیزی ست که تنگ نظران ، آرزومند آنند. آنھا چیزی جز این نمی خواھند که

ظل کینه و نفرت شان بر دیوار کوتاه کلبه ی روشن ما بیفتد و رنگ ھمه چیز را مختصری کدر کند.

رھایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...

تو خوب می دانی که اضطراب و دل نگرانی ات چگونه لرزشی به زانوان من می اندازد، و چگونه مرا از درافتادن با

ھر آنچه که من و تو ، ھر دو نادرستش می دانیم ، باز می دارد.

بانوی من!

دمی به یاد آن دلاوران خط شکنی باش که در برابر خود، رو در روی خود، فقط چند قدم جلوتر ، بدکینه ترین

دشمنان را دارند. آیا آنھا حق است که از قضاوت دشمنان خود بترسند؟ 

 بگو:ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواھیم ترسید و نخواهیم رنجید... 

 

بدون هر نوع گزافه گویی ... 

  • دکترک بهاری

پاییز شد 

شجریان رفت 

روزها و شب ها برام تکرار شد و حالا باز این منم با دلی آشفته ... 

آشفته از دست دادن گروهک خودم که جان کندم برایش ... 

در محیط که راه میروم سلامم را پاسخی نیست ... 

باید بگذارم و بگذرم ... 

الان مشکل چیست ؟ اینکه عده ای دوستت ندارند ؟ خب ... بگذار نداشته باشند 

باید بتوانی هضمش کنی و به آن فکر نکنی ... 

همه چیز درست میشود 

مهربانی دوباره باز میگردد و قدر شناسی در چشم ها برایت  برق میزند ... 

تحمل کن 

تاب بیاور این روزهای سخت را ... 

باز میشود و تو را فرا میخواند 

الان موعد صبر توست ... 

صبری که زیباست ... 

صبر کن تا زمان دوباره معادلات ذهنی را تغییر دهد 

و اینبار 

سربلند خارج شو و بدون حسرت 

همه چیز درست میشود عزیز من ... 

بهتر از حد تصورت ... 

  • دکترک بهاری

این منم 

درحالی که فردا امتحانی دارم که دوبار رد شدم ازش ... تو خونه ای زندگی میکنم که عروسشم ... 

عه راستی یادم رفت بگم ... یک هفته کمتره شدم عروس خونه ... هنوز یه سری وسایلم خونه پدریمه ... 

خنده داره ... خونه من حالا شده خونه پدری ...

راستی همسرم ، شوهرم یا هرچی که میگن بهش ... پزشکه ... عاشق منه ... 

من 

من چی ؟

دلم تمام وجودم جای دیگه اس ... پیش ستاره ام و هرروز دست و پنجه نرم میکنم که من اینجام و عشقم رو ویروون کردم و سر جنگ با اون یا بهتره بگم سر جنگ با خودم بله دادم به دیگری ... 

اینجا 

تو دنیایی از وسایل نو دارم میمیرم 

به مرگ فکر میکنم که لحظه ی آخرش به همین بهانه بگم بیاد پیشم ... 

شاید دلش نرم بشه ... 

سال آخرم 

فهمیدم برای فارغ التحصیلی معدل بالای ١٤ میخواد 

و من 

ندارم 

به قول او که ندارمش 

یک کلمه ای اش اینکه دارم می میرم ... 

دارم می میرم 

تازه عروس با لب خندان !

روم نمیشه 

کاش خود خاتون ببینه این یکی رو هم .........

.

رییس ... 

  • دکترک بهاری

ادامه

۱۵
مهر

یاد دو سال پیش افتادم بهت میگفتم من گل تازه خیلی دوست دارم 

کلللللی قصه میگفتی و خاطره که تهش بگی من انقد برات گل خشک میخرم تا تو بگی غلط کردم من گل نمیخوام ...

 دو سال پیش میگفتی شاید من وزیر بشم ، زن یه وزیر باید پوشیده باشه کامل ، حق نداری میری عروسی پسر داییت روسری تو در بیاری حتی تو خانوما ، حق نداری ارایشگاه بری  

بعد  خودت به همکارای خانومت تو چت  

 میگی گلم ...

اومدم خونه با دو تا گل 

و تموم ...

  • دکترک بهاری
  • دکترک بهاری
نکوشید که " غیر " آنچه هستید باشید
بلکه
بکوشید در " کمال " آنچه هستید باشید
  • دکترک بهاری

مثلا هفته دیگه این موقع 

اون جایی که باید

من و اونی که باید 

اگر خدا بخواد

اقا بخواد 

بابا بخواد ...

  • دکترک بهاری

🍀🍀🍀


غروب، جمعه، پاییز، اولین سرما...

بعضی وقتها بعضی کلمه ها در کنار هم چقدر ترسناکند،

و چقدر سخت است وقتی نباید کسی بفهمد ترسیده ای...

کسی و کسی ها را ول کن رفیق...

مهم نیستند...

می شنوی؟

من ترسیده ام...

من ترسیده ام...

من ترسیده ام...


🍀🍀🍀


  • دکترک بهاری

یه دیالوگ بود شهرزاد نشسته بود تو کافه و سیاه تنش بود 

به فرهاد میگفت بارون میاد جر جر رو پشت بوم هاجر 

هاجر عروسی داره تاج خروسی داره 

چراغ زهره سرده  تو تاریکیا می گرده 

خورشید آسمون کو؟ چراغ کهکشون کو ؟ 

من این روزا اون حالو دارم 

دیروز نشستم و با هر ضرب و زوری گفتم نه 

دلم بودا گفتم نه  

همش اون دیالوگ شهرزاد تو گوشم تکرار میشه که 

گاهی آدم باید یه ویرونه بسازه از وجودش 

تا یه نوری بدرخشه از دل اون ویرونه ها ...

منتظر کدوم خوشبختی باد آورده ایم ؟ 

میون این همه تلخی 

من باید بدووم و تنهایی رو پر کنم 

این که بفهمه و منو برای تمام عمرش بخواد دست خداست 

اینکه الان من محیطمو خراب کنم چی ؟ خراب شده دیگه یه بخشیشم کنترل باید بشه ...


من بهترینارو میسازم ♥️

  • دکترک بهاری

بچه ها صبر جواب میده ؟ 

تو این آخرین روز ماه رمضون می خوام بنویسم که نمی دونم دارم قدمامو درست میزارم یا غلط و نمی دونم باید چیکار کنم که شیش دنگ قلبش واسم بزنه 

از خدا کمک می خوام شما هم دعام کنید 

علی الحساب اوضاع خیلی خوب نیست 

  • دکترک بهاری