قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

همینجوری

۰۶
خرداد

.

.

اولین سحر ماه رمضون امسال دو سه ساعت دیگه می رسه 

و من که دلم پر کشیده واسه " اللهم انی اسئلک باسمک" 

از برنامه ی درسیم خیلی عقبم اما میشینم کتاب چهار اثر اسکاول شینو  می خونم واسه خودم 

خوب راستش زندگی برای همیناس که جذابه دیگه 

همینجا ، کنج اتاق طلاییم نشستم ، هیچ خبر از فردا ندارم اما برای سه ماه آیندم نگرانم 

برای سه سال آیندم نگرانتر و برای پنجاه سالگیم وحشت زده 

اما 

من خدا رو دارم و مطمئنم اجابتم می کنه 

در زمانی عالی با شیوه ای عالی برای زندگی عالی 

و خوب از جهت دیگه ام 

هر کیم بود دیگه کم آورده بود جلو خواسته ی من 

خدای قشنگ مهربون خودم 

آرزومو بی کم و کاست میخوام و میخوام زودتر موقعیتش رو برام فراهم کنی 

.

.


  • دکترک بهاری

شب های روشن

۰۳
خرداد
.
.
+به نظرت من سَبُک شدم ؟
-عاشق سَبُک می شه اما سَبُک نمی شه
+نمی فهمم چی میگی
- اگه منظورت از سبک شدن پر در آوردنه اره تو سبک شدی 
وجود عشق باعث شده تو کارایی بکنی که قبل از اون نمی کردی چه خودش بفهمه چه نفهمه
اما 
اگه منظورت از سبک شدن کوچیک شدنه 
عاشق هیچ وقت سر موندن پای عشقش کوچیک نمیشه...
.
شب های روشن 
  • دکترک بهاری
.
ما پر از تناقضیم 
درست همان لحظه که لبخند میزنیم 
همان لحظه که در اتوبوس جایمان را به پیرزن می دهیم 
همان موقع که میانه ی دعوا عصبانی هستیم 
همان موقع که آهنگ شاد حامد پهلانه را پلی می کنیم 
دقیقا در لحظه ای با دوستمان گپ می زنیم 
و یا آن موقع که خیال مادرمان را راحت می کنیم 
ما سرشار از تناقضیم ... 





  • دکترک بهاری
میزان رای ملت است
رفتیم رای دادیم و آمدیم 
ای کاش چهارسال بعد همگی ببالیم به انتخاب ملتمان و سرخوش از ثبات و پیشرفت حاصله باشیم 
.
.
همین 




  • دکترک بهاری

چونی بی من

۲۷
ارديبهشت

.

.

هر روز به این فکر می کنم که روزات چه جوری میگذره ؟

بدون من ؟

یادته اون موقع ها به یاد اون آهنگ شجریان هی بهت میگفتم " چونی بی من " 

از خودم بگم برات ؟

تنهام 

دل تنگتم اما نمی خوام برگردم بهت 

سر کلاسا میرم ، حدود هفت کیلو تپل شدم 

هنوزم زیاد گریه می کنم

هنوزم دستام سرده حتی تو همین گرما 

یه ذره رنگای شاد تو عکسام دارم 

قران بیشتر خوندم با اینکه راهنماییش داغونم کرد

میزمو بالاخره درست کردم 

فرش اتاقمو تغییر دادم 

روتختی خریدم 

یه سری کتاب به کتابخونم اضافه شده 

تو خوبی ؟

معدت خوبه ؟

یه بار گفتی بهم که تو ام خیلی تنهایی 

یادت هست منو ؟

کسیو راه دادی تو قلبت ؟

مک بوکت خوبه ؟

راستی تزت چی ؟ اون رو به راه شد ؟

پروپوزالت چند بار ادیت خورد ؟

ایتالیا خوب بود ؟

به قول خودت بای دیفالت من رفتم بیرون از قلبت ؟

من همیشه به یادتم 

موقع مسواک 

برف 

دریا

اسمون

ماشین

درس 

اهنگ

عکس

کلوچه

گل

هرچی که فکرشو بکنی 

آهای 

کجایی ؟

رشت ؟ دوبی ؟ تهران ؟ عسلویه ؟ کره ؟

آ ح

ق س

ی ی

ی ن  


  • دکترک بهاری

محبوب من

۲۶
ارديبهشت

.

.

محبوب من از داشتنم می ترسید 

از نداشتنم هم می ترسید

با این همه اما 

گمان مکنید که او مرد شجاعی نیست 

وطنش بودم اگر

برای من می جنگید

مادرش اگر

برای من جان می داد

اما

من هیچکسش نیستم 

من 

" هیچ کسش" هستم...




  • دکترک بهاری
.
.
مثلا من همان دخترک با دامن چین دار گل گلی 
همان که هر روز با نور افتاب و تکان خوردن پرده ی توری پنجره بیدار میشود و برایت تخم مرغ محلی نیمرو می کند 
همان که سر ظهری ، حسابی خانه را آب و جارو کرده و بوی قورمه ی بار گذاشته اش پیچیده در کل کوچه 
همان که حالا پاهایش را از زیر همان دامن گلداربیرون کشیده و  رقصشان داده  در آفتابی که روی تراس کش آمده و کتابش را در دست گرفته 
همان که هوس کرده برای عصر از آن نان محلی های زعفرانی برایت درست کند  با چای بهار نارنج 
همان که وقت آمدنت ساناز باغچه را لای طره مویش برایت به ارمغان گذاشته
همان که روی پنجه میاید تا گونه ات را ببوسد 
 همان دخترک عاشق پیشه

و تو 
تو ؟
 فقط مرا بلد باش ، راه دوست داشتنم را ... 





  • دکترک بهاری

تو

۲۵
ارديبهشت
.
مشکل من با آدمی که همه چیز داشت سر فهمیدنم بود
سر بلد بودن من و احساسم بود 
سر این بود که من 
دختری عاشق پیشه بودم 
از همان ها که گل میگذارد لای موهایش به عشق یار 
از همان ها که فروغ و فریدون و سهراب را از بر است 
همان که تفأل میزند به حافظ و غوطه میخورد لابلای کلماتش 
همان دخترکی که باران را بدون چتر می خواهد
چشمانش با دیدن یک گلوله ی برف برق میزند
با یک شاخه رز ، با عطر نرگس 
همان ها که از تجریش تا تئاترشهر را پیاده می دود با داشتن دست هایت
همان ها که دوست داشتن و دوست داشته شدن مهمترین مسئله است برایش  
اما تو ؟
تو آدمی که غرق شده ای در اعداد و معامله و حساب و کتاب 
تو حتی نزدیک ترینت را معامله گونه انتخاب می کردی 
چند بار زنگ بزنم ؟
چقدر خرجش کنم ؟
تو حتی در لبخند هایت به من حساب و کتاب داشتی 
تو مرا رها کردی به چه ؟ 
مرا به قطعه زمینی ، به دیوار آجری خانه ای 
به یک قرارداد مالی 
به خانه ای که وقتی مهر باشد و موسیقی و عشق چه فرق می کند مال که باشد 
تو مرا به این ها باختی 
آن هم وقت داراییت
اما من 
من با تمام دلم 
قلبم
عمرم 
عشقم 
سادگیم 
و هر آنچه بلد بودم برای اداره ی زندگیمان به سویت آمدم
من وقتی آمدم تو را همانگونه که گفتی میخواستم 
من روی خودم حساب کرده بودم و نه هیچکس دیگر 
نه هیچ شغل یا امکانات تو
و مطمئنم که به هیچ چیز نمی فروختمت 
به هیچ چیز و هیچ کس 
زمین ؟ 
خانه ؟ 
خنده دار است برایم  
ذره ای شک ندارم که اگر جایمان برعکس بود 
که ای کاش بود 
اینگونه نبود  
من بیشتر از تمام عمرم تلاش کردم برای بودنمان 
برای ماندنمان 
درست یا غلط
اما من پای قلبم ایستاده بودم و 
تو پای معامله ات 
و این کجا و آن کجا 
من 
دلم گیر بود و تو عقلت 
تو خواستی 
اما نتوانستی این یکبار را معامله کنی 
چون عشق معامله سرش نمی شود 
عشق با حساب و کتاب حبس می شود
بعض میشود 
عشق دق می کند 
می میرد
و عشق من زیر مفهوم تو از شوهر که در کارت بانکی خلاصه میشد 
و زیر بار بی مهری ها و بی عهدی ها و بی حواسی ات مُرد
و این من بودم که معامله کردم 
تو و اعتقادت را با خدا و اعتقادم ...
  
تصویرت را دیدم 
امروز 
در پرواز فرست کلس نشسته بودی با یک دست کت و شلوار جدید 
با کراوات جدید
با مدل موی جدید 
اما 
چشمانت 
چشمانت 
آرزو می کنم روزی بیدار شوی که خیلی دیر نباشد 
آرزو می کنم در  این روش زندگیت که حالا بی حیاگونه تا خرخره درونش فرو رفته ای غرق نشوی 
آرزو می کنم برایت 
و هنوز زردآبه های عشقم را مانند غذای فاسدی 
استفراغ می کنم 
مانند لخته خون های جنین مرده ای دفع می کنم 
و مانند بادام تلخی تُف ... 
.
.

  • دکترک بهاری

پارسال این موقع ها ، این ساعتا داشتم دق می کردم

بدترین حالت هارو داشتم 

دعا می کردم بمیرم ، خواب باشم یا هرچی اما تو اون لحظه نباشم 

صدام میلرزید ، دستام میلرزید ، زانوهام می لرزید 

زبونم خشک خشک شده بود و تو بهت بودم 

توانایی تصمیم گیری نداشتم 

عقلم و دلم هر دو مردد بودن 

آتیش گرفته بودم 

فقط از دستش فرار کردم 

رسیدم خونه و نمی دونستم چیکار کنم 

دور دستم کبود بود از بس کشیده بودش 

من نمی خواستم به خودم بفهمونم که اون ادم میتونه جور دیگه ای باشه 

میتونه کارای دیگه ای کرده باشه 

می تونه با من بدجنس باشه

من فقط خودمو توجیح میکردم ، بعدش به خودم بد و بیراه می گفتم 

من فقط جرمم این بود که دوسش داشتم 

و اصلا و ابدا نمی خواستم تو هیچی شکست بخورم 

روز امام زمان اما کوبیده شدم ، به اندازه ی تمام عمرم 

به جز اینکه فکر کنم به تابلوی بالای سرم و به مهربونی اماممون و خودمو راضی کنم که حتما صلاح بوده کاری از دستم بر نمیاد 

اقا 

مثل پارسال مینویسم 

شرمنده ام ازتون 

کمکم کنید 

دیگه کم آوردم ...

  • دکترک بهاری

انتخاب

۲۲
ارديبهشت
.
.
هی میایم ننویسم ، نمی شود 
امروز همه خسته ایم ، از وعده از دروغ از بیکاری از گرانی 
واقعا می شود چشممان را به روی تمام جوانان نوازنده ای که هرروز در مسیر میبینیم ببندیم ؟
جلوی کودکان فروشنده ی ادامس و دستمال و فال ؟
جلوی همان پسرک واکسی که در سرما چشم انتظار یک جفت کفش خاکی است ؟
حالا هی شش نفر بیایند و داد بزنند 
این بگوید شما زمین خواری 
ان دیگری بگوید برادرت فساد کرده 
نفر بعدی بگوید مشهد را بگذار بماند برای همه 
دیگری هم بیاید و بخواند ما گلهای خندانیم 
همه ی ما چه میخواهیم به جز آبادی و سربلندی ؟
به جز اینکه همه به یک رفاه نسبی برسند ؟
تشخیص سخت شده 
واقعا سخت شده
بین بد و بدتر انتخاب کردن مانند خوردن آبلیمو برای حالت تهوع است 
تنها کاری که میکند این است که استفراغ را کمی عقب تر می اندازد ...
.
.

  • دکترک بهاری