قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

دور گردون

۱۸
ارديبهشت

.

.

یه روزایی حس می کنی که بدترین مشکل برات پیش اومده ، نفست تنگ میشه از غصه و کاری از دستت بر نمیاد ، ذهنت دیگه یاری نمیده و هرچقدرم اشک می ریزی انگار نه انگار ، خبری از سبک شدن نیست

وای به اون روز که دنبال مقصرم باشی 

اما وقتی خوب به اطرافت نگاه می کنی ، به زندگی آدما ، به سرنوشتشون و حرفای دلشون 

میبینی که چقدر همه چیزو جدی گرفتی 

چقدر خداتو فراموش کردی و همش دنبال خودخواهیا و زرق و برق این دنیا بودی ، چقدر محدود بودی که هیچ مشکلی نداشتن رو حق خودت می دونستی و میون این همه نعمتی که خدا داده بهت ، با کوچکترین بالا پایینی جا زدی ... از مادری که بعد از مرگ پسر چهارسالش ، حالا دختر هشت سالشو خودش گذاشته تو خاک 

از خانومی  که تو ماه نهم بارداری ، به جای گذاشتن بچه ی خوشگلش تو بغلش ، حالا خبر پرکشیدنش به آسمون رو بهش می گن 

از آدمی که تا دو سال پیش چقدر اوضاعش خوب بوده و سر یه اتفاق الان توان هیچی رو نداره

و خیلی چیزای دیگه 

اینجوری میفهمی که اینجا ، موقتیه و گذر کردن از آدما و اشتباهاتشون هم راحت تر میشه 

یه جورایی انگار دلت می سوزه براشون 

انگار توقعت میاد پایین و میفهمی که آدما خودشونن که به خودشون ظلم می کنن 

وگرنه اگه مطمئن باشیم به وجود یه قدرت بالاتر و مهم نبودن خونه ی فعلیمون ، همه چی ساده تر میشه 

وقتی اینطوری به دنیا نگاه کنیم ، متوجه میشیم که هرکسی ، بسته به میزان صبری که خدا تو وجودش گذاشته و البته بسته به تصمیماتی که تو زندگی میگیره امتحانایی رو پشت سر میگذاره و سختیایی میاد سراغش و بالا پایین زیاد می بینه تو مسیرش 

از این قسمت زندگی نمیشه شونه خالی کرد؛

اما مهم اینه که چقدر تو این مسیر دل بشکونیم 

چقدر ظاهر و باطنمون با هم فرق کنه و چند رنگ باشیم 

چقدر صبر کنیم یا ناسپاسی 

چقدر و چقدر و چقدر 

اینا رو نوشتم که خودم یادم بمونه 

که راحت بگذرم 

که دلمو بزرگ کنم 

و من خودم باشم ، چه خوبم چه بد ، من ماهیم  ، نباید عوض بشم  میون این همه آدم رنگی رنگی 

نباید هرکاری کنم بعدش توجیه کنم خودمو ، دلمو ، وجدانمو ... #دوباره_طولانی_شد😁🙏

#تجربه_های_جدید_آدمای_جدید

#جدی_نگیر

#دائما_یکسان_نباشد_حال_دوران

  • دکترک بهاری


🎵 Lalaei

#AliZandVakili


لالا کن دختر زیبای شبنم

لالا کن رویه زانویه شقایق

بخواب تا رنگ بی مهری نبینی

تو بیداریه که تلخه حقایق


تو مثله التماس من میمونی

که یک شب روی شونه هاش چکیدم

سرم گرم نوازشهای اون بود

که خوابم برد و کوچش رو ندیدم


حالا من موندمو یه کنجه خلوت

که از سقفش غریبی چکه کرده

تلاطمهای امواج جدایی

زده کاشونمو صد تکه کرده


دلم میخواست پس از اون خوابه شیرین

دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد

میونه قلب متروکم نشونی

دیگه از خاطره پیدا نمیشه


صدام غمگینه از بس گریه کردم

ازم هیچ اسمو هیچ آوازه ای نیست

نمیپرسه کسی هی در چه حالی

خبر از آشنای تازه ای نیست


به پروانه صفتها گفته بودم

که شمعم میله خاموشیه من نیست

پرنده رو درختم آشیون کن

حالا وقت فراموشیه من نیست


تو مثله التماس من میمونی

که یک شب روی شونه هاش چکیدم

سرم گرم نوازشهای اون بود

که خوابم برد و کوچش رو ندیدم



  • دکترک بهاری

.

.

قبل تر ها وقتی کسی هوس چیزی می کرد چمی دانم مثلا بستنی ، قدیمی ها می گفتند 

خدا حاجت شکم را زود می دهد 

و واقعا هم همینطور بود ، یکهو میدیدی آقاجان در را باز می کرد با چند تا از آن بستنی توپی های معروف که در دستش بود

.

و هیچکدام از ما نمی پرسیدیم که  خدا که حاجت شکم را به این زودی میدهد ، پس چرا آن جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی را که هر روز آرزو می کنم  نمی دهد ؟ 

یا چرا وقتی مامان بزرگ هرشب سر نماز دعا می کند که سفر مکّه قسمتش شود نمی شود ؟ 

و یا تلاش هرروزه ی بابا برای اینکه ترفیع پست بگیرد بی نتیجه است ؟

.

اما الان به این فکر می کنم که گاهی وقتی چیزی را خیلی می خواهیم ، خیلی به این در و آن در می زنیم و برایش دعا می کنیم و نمی شود ، همانجا باید رهایش کنیم

و بگذاریم مسیر خودش را برود 

درست مثل همان هوسونه عصر تابستان که از ته دل خواستیم و بعد از ذهنمان بیرونش کردیم 

هر چیزی تلاش می خواهد ، خواستن می خواهد ، فکر و برنامه ریزی می خواهد اما بعد باید بگذاریمش به حال خودش ، دعا را هم اگر سفت بگیری پر و بالش میشکند 

نانش بِده ، آبش بِده ، نوازشش کن اما بعد  دیگر موقع پرواز است 

بالاخره یک روزی ، یک جایی خودش آرام میاید و روی تراس خانه ات لانه می سازد 

دقیقا در همان لحظه که اصلا فکرش را هم نمی کنی...





  • دکترک بهاری

انسان

۱۱
ارديبهشت


ما آدم های ادامه دادنیم....هرچقدر هم بنالیم از زندگی و روزگار باز هم ادامه می دهیم....یادم می آید معلم تعلیمات دینی مان یک روز گفته بود ریشه ی انسان فراموشی است....همین یک جمله توی ذهنم حک شده بود....بعضی روزها فکر می کنیم دیگر نمی توانیم ادامه بدهیم....اما چند روز می گذرد می بینیم چه پتانسیل عجیبی در ادامه دادن داریم....ما موجودات استثنایی هستیم و باید به خودمان ببالیم....که صبح بیدار می شویم و خبر سقوط یک هواپیما را می شنویم سری از تاسف تکان می دهیم و زندگی شروع می شود...می رویم توی صفحه اجتماعی مان جمله های عاشقانه را لایک می کنیم.....ما ادم های ادامه بده ی جالبی هستیم که بین خبرهای ریز و درشت تجاوز و سقوط و کلاهبرداری و فروش زنان مسیحی به عنوان برده و چه و چه و چه زندگی می کنیم....رویا می بافیم....عاشق می شویم و لبخند می زنیم...امروز بیشتر از هر وقت دیگری ارزش ریشه مان را فهمیده ام....اگر ریشه مان از فراموشی نبود اینطور مصرانه نمی توانستیم زندگی را ادامه بدهیم...


#بینام

  • دکترک بهاری

رویای شیرین

۱۰
ارديبهشت

.

.

دیشب خواب دیدم دارم برنج میدم برای نذری 

تعبیر نوشته بود حاجت روایی 

آخخخخخخ جووووووون ❤️❤️❤️❤️❤️

  • دکترک بهاری

کجایی شهریور

۰۹
ارديبهشت
 دوره ی رکود وحشتناکی رو دارم تجربه می کنم 
برای منی که سال تا سال وقت سر خاروندن نداشتم و همیشه استرس امتحان و کار و بار بوده 
بعد از اون همه ماجرای سنگین پارسال ماه رمضون 
حالا شیش ماه باید بیکاری رو تحمل کنم 
اینو که هفته ای یه روز دانشکده و بیمارستان باشمو باید تحمل کنم و بدشتنسی های پشت سر هم روزگارو بی خیال شم 
حجم تنهاییه بعد از رفتن کسی از زندگیو بی خیال شم و صبحا با مامانم از خواب بیدار شم 
مطمئنم اینم میگذره و روزایی میرسه که دلم واسه یه ساعت خواب بیشتر پرمی کشه 
واسه شبی که بی دغدغه ی فرداش در تراسو باز کنم و بشینم و به صدای بارون گوش بدم تنگ میشه 
اما مطمئنن من اونجوری خوشحال ترم تا این خونه نشینیه اجباری 
قطعا تو این مدت یه عالمه کارم کردم 
از اشپزیو قصه نویسیو خریدو کمک مامانو خوشگل کردن خونه بگیر تا همه جور فک و خیال 
اما 
دلم پرکشیده واسه دانشکده و بیمارستان 
.
.

  • دکترک بهاری

اخر شبو و این حرفا

۰۹
ارديبهشت
کیو میگی ؟
همون که بی سواد بود  ؟ 
همون که چاق بود ؟ 
همون که اون موقع ها بداخلاق بود ؟
همون شاگرده که درس نمی خوند ؟
.
.
خودمون داریم میگیم اون موقع ها 
خود ما اون موقع ها چه جوری بودیم ؟
لزومی به تعریف از آدما نیست 
اما احترامی براشون قائل باشیم که دوست داریم از طرف مقابل دریافت کنیم 
دست کم گرفتن اطرافیان و در نظر نگرفتن تلاش و تغییری که تو زندگیشون ایجاد کردن باعث پس رفت خودمون میشه...

  • دکترک بهاری

جارم می زنید ؟

۰۴
ارديبهشت
.
کاش بعضی چیزها جار زدنی بود 
مثلا دلتنگی 
جارزن می آمد 
از در هرخانه که رد میشد میگفت 
آهای فلانی 
کسی از آن دورها دلش به اندازه ی کوچکترین ستاره ی دورترین سیاره ی کهکشان راه شیری شده 
آنقدر که نفسش بالا نمی آید 
به غرورش نگاه نکن 
دیر برسی از دستت رفته ها 
یا مثلا تنهایی 
آدم های تنهای هر شهر میرفتند پیش جارچی ها 
میکشیدنشان کنار 
درگوششان آرام میگفتند 
تو برو تنهاییم را جار بزن 
برو سرکوی  محبوب  
کنار پنجره ی اتاقش  
یا اصلا چرا آنجا 
برو در خانه ی خدا 
انقدر جار بزن تنهاییم را که فکری برایش بکند 
مگر نمی گویند با زبانی که با آن گناه نکرده اید به پیشگاه خدا بروید ؟ مقبول میفتد ؟
من که با زبان تو گناه نکردم 
تو تنهایی مرا جار بزن 
جار بزن غم پنهان گلویم را 
اشک جاریه چشمانم را 
بی گمان می شنود 
بی گمان فکری می کند 
بی گمان مقبول میفتد 
خداست ها ... 
.
.

  • دکترک بهاری

به وقت فکر

۰۳
ارديبهشت
از یه جایی به بعد آدمارو باید دسته بندی کرد
به هرکسی یه نقشی داد 
یه سریا رو پررنگ کرد و یه عده رو کم رنگ 
کسی که حرفت رو نمی فهمه ، حتی اگه عزیزترینه برات 
تو لیست "مشورت " باید بره اون آخرای لیست 
کسی که باهاش بهت خوش میگذره حتی اگه تو مشارکت های کاری  کلافت می کنه  ، تو لیست " شادی " نفره اوله 
کسی که کلی چیزای خوب بهت یاد میده ، حتی اگه با مدل زندگیش مشکل داشته باشی باید بره تو لیست " آدم مفیدا"
و کسی که تو کارا پشتت وایمیسته ، حتی اگه ایرادگیرترین آدمم باشه جاش دقیقا تو لیست " حساب شده" هاست 
اما این قاعده دو تا استثنا داره 
اولی آدمایین که حال دلتو بد می کنن 
اونا هرچقدرم مشاور ، شاد ، مفید یا حساب شده باید برن ته "ریسایکل بین " ذهنت بعدشم هیج وقت " ریکاور " نشن 
دسته دومم کسایی هستن که تو رو بلدن 
ناراحتیو و شادیتو متوجه میشن و از خودشون و وقتشون برات مایه می زارن 
اونا جاشون تو قلبه آدمه 
هرچقدرم پیشنهادای مشاوره ایشون خنده دار باشه منظورتو متوجه نشن یا چیز خاصی ازشون یاد نگیری ... 
.
.
همین 
  • دکترک بهاری


.

باز امروز بین چند میلیون و چند هزار نفر جمعیت 

شهر چقدر خالی بود 

آنقدر که داشت خفه ام می کرد 

پس 

کجایی ؟

جانِ دلم های تا شده ی  کنج قلبم پوسید 

بسکه 

نیستی 

بس که تنهام 

.

.


  • دکترک بهاری