قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

تا امروز تقریبا چهار ماه از اومدنم به فضای وبلاگ میگذره 

من نوشتن رو دوست دارم و سعی می کنم زیاد بخونم و بنویسم و دوست داشتم باز خورد های مختلف رو بگیرم ، از اونجایی هم که تو اینستاگرام یا فیس بوک خانواده رد میشد ؛) پس بعد از مدت ها خود سانسوری اومدم اینجا 

از روز اول تا الان هم فقط با گوشیم کار کردم و نوشتم 

از قالب ها و ارتقاشون خبری ندارم 

نمی دونم چطور میشه آمار مطالعه کننده هام بره بالا 

و در مجموع حس می کنم وبلاگم رو باید خیلی بهتر کنم 

این شد که کمک می خوام 

سایتون مستدام و اینا 


  • دکترک بهاری

بچه های من

۲۶
خرداد
همه ی ما یه عالمه بچه داریم 
یه عالمه بچه ی قد و نیم قدی که تو زندگیمون آوردیمشون !
چرا راه دور بریم 
اصلا خود من 
اولین بچم وقتی سه چهار سالم بود به دنیا اومد 
اسمش" ژیمناستیک "بود از شما چه پنهون اصلا دوسش نداشتم ، خلاصه تا ده سالگی ادامه دادم و بعد خیلی زود فرستادمش رفت مدرسه ی شبانه روزی اون دورترا که دیگه نبینمش ، همونجام موند 
بچه ی دومم فلوت بود ، تقریبا از هشت سالگی تا ده سالگی داشتمش ، به یه سر و سامونی رسوندمش ، کنسرت دادم باهاش و فرستادمش سر خونه زندگیش 
بچه ی سومم هم خیلی دوست داشتنی بود هم یه ذره پرکار 
نه سالم بود و"  پیانو "رو به زندگیم اضافه کردم اما بخاطر جابه جایی شهرمون ازش دور افتادم 
الانم گم شده ، مطمئنم داره گریه می کنه و خودمو میخواد پیداش می کنم و خودم سر به راهش می کنم اگه خدا بخواد 
بچه ی سر به راه و درست و حسابی و خوشتیپم  " شنا" بود 
سه ساله تمومش کردم و همیشه همراهمه ، با اینکه رفته سر خونه زندگیش مثل یه دختر خوب حواسش بهم هست و مایه ی سر بلندیمه 
یه بچه ی دیگه دارم که اونم بی دردسر بود اما فایدشم کم بود" قایقرانی " رو میگم همین اطراف میپلکه
بچه ی بعدی اسمش ویولون بود ، متاسفانه همون ماه های اول مریض شد و از بین رفت 
و بچه ی بعدی خطاطی و کالوگرافی 
اونم الان تو کماست متاسفانه و حال و اوضاعش معلوم نیست 
دوچرخه و اسکیت منتظرن و دم بخت 
رانندگیم کم مونده بره سر خونه زندگیش 


خلاصه که همه ی ما یه عالمه بچه داریم 
یه عالمه بچه ی قد و نیم قدی که تو زندگی آوردیمشون ...

  • دکترک بهاری

تو بعد از من بهتر شدی ؟

تو عکسات اینو دیدم ، تمام این یک سال 

اما من باز دیشب خوابت رو می دیدم 

هر دفعه تو خواب ناراحت بودم و تو ام دور بودی 

اما دیشب برعکس هر دفعه بود ، دیدم که موهات ریخته ، خودت اومدی سمتم اومدی دنبالم تو اتاق ، دسبند ولو شده ی رو میزمو آویزون کردی سر جاش و برعکس همیشه نگاهم کردی و من فهمیدم که می مونی 

هنوز از دستت عصبی بودم و ناراحت اما تو دلم قند آب شد از موندنت 

رفتم که به مامان بگم افطار هستی 

و اهنگ زند وکیلی تو گوشم بود که " وایِ من اگر نیایی " و با یه حالت خوبی تو دلم میگفتم اصلا مگه میشد اون همه محبت من نادیده گرفته بشه؟

تو گفتی میرم الان میام و من بیدار شدم 

اما واقعیت چیز دیگه ای بود 

زیر لب لالایی زند وکیلی رو زمزمه کردم 

" لالا کن دختر زیبای شبنم لالا کن روی زانوی شقایق 

بخواب تا رنگ بی مهری نبینی ، تو بیداریه که تلخه حقایق ..."


  • دکترک بهاری
دیشب حدود ساعتای یک داشتم برمیگشتم خونه 
پیچیدم و رفتم پمپ بنزین 
و یه مردو دیدم که نشسته یه گوشه با یه گربه 
خوب که دقت کردم دیدم گداییه که یه غذایی پیدا کرده و داره میخوره 
اما نه تنها ، با گربه ی گرسنه ی ولگرد 
با هم از یه ظرف 
یه مدت تو ماشین نگاهشون کردم 
مرد، با سخاوتی که خیلی از آدما ندارن تقریبا یک سوم غذاشو گذاشت برای گربه و همونجا دستاشو برد بالا و خدارو شکر کرد 
کاری که اکثر ماها سر سفره های رنگیمون انجام نمی دیم 
داشتم فکر می کردم که شب قدر کدوممون پر بار تر بوده ؟
منی که تو ماشین زیر کولر نشستم و توقعمو بخاطر چند ساعت گرسنگی و تشنگی از خدا بردم بالا و فکر کردم هنر کردم 
یا اون که از همون چیزی که شاید یه شب گیرش بیاد و یه شب نه بخشید و دلش رحم اومد برای گربه
منی که جوشن خوندم و کلی خواسته دارم اما از دوستم و حتی از خانوادم گاهی نمی تونم بگذرم 
یا اون ؟
.
.

  • دکترک بهاری

لیلة القدر ،

۲۴
خرداد
 
حقیقتش را بخواهید من خودم را در اندازه ی نوشتن در باب شب قدر و منزلت آن نمی دانم 
فقط می خواهم یک مطلب از خودم بگویم 
سال گذشته در شب های قدر من پر از دغدغه بودم 
پر از آشوب و دل مشغولی 
و
تقدیرم به گونه ای رقم خورد که تا امروز تجربه های سختی داشتم 
بسیار گناه کردم ، شاکی شدم داد زدم گریه کردم قهر کردم 
اما 
الان اینجایم
 
به لطف خدا و به عظمت نام و یادش 
باز کوچکترین فرد درگاهش هستم و فقط خودش را یافتم 


ما که می دانیم بی برو برگرد کارمان پیشش گیر است 
دلمان در دستان بی کرانش گرو است و 
بنده ی لوس غرق در محبت خودش هستیم 
پس بیاییم قدر را قدر بدانیم 
چشممان را بدوزیم به الطافش و از رحمت و برکتش ناامید نباشیم 
یک بار هم که شده فقط و فقط به در خانه ی خدا برویم 
همین ...





  • دکترک بهاری

سلاام

اول از همه برد تیم فوتبال مبارک و به قول خیابانی سلام روسیه 😄

دووم اینکه حسابی التماس دعا دارم این شبا و این روزا 

سوم حسابی گرسنمه و بی حال میشم 😭

پنجم هم امیدوارم و دوستون دارم و ایمان و امیدم فعاله 

چرا ؟

چهار اثر معروف اسکاول شین ❤️

همین 

  • دکترک بهاری
.
.
اولین بار هشت سالم بود ، داشتیم می رفتیم حج 
اونجا بود که بعد از چند شب فهمیدم دلم میخواد رو تخت خودم بخوابم ، دلم می خواد وقتی میرم بیرون مردمیو ببینم که زبونشونو می فهمم و مثل خودمن 
دفعه دوم ده سالم بود
برای سه سال داشتیم می رفتیم چابهار زندگی کنیم و من عاشقانه وسایلمو جمع می کردم 
حتی یه ذره ناراحت مدرسه و دوست و خونمون نبودم و آماده ی رفتن بودم 
اما یه کم که گذشت ، شاید مثلا یه ماه ، دیگه بسم بود 
پاییز زمستون که عزا می گرفتم و حس می کردم چقدر از دوستام عقب میفتم که برف نمی بینم 
بوت و پالتو و ژاکت و شال گردن برام شده بود آرزو 
بارون نم نم و باد خنک پاییز و برگای زردو با تمام وجودم می خواستم و با خودم قرار می زاشتم که یه روز که بزرگ شدم برم تو سردترین نقطه ها زندگی کنم 
اما من اون موقع ام نمی دونستم دقیقا چی میخوام 
دلیل بی تابی هشت سالگی من تختم نبود 
بی قراری چند سال بعدشم پاییز و برف نبود 
من بی قرار شهرم بودم 
بی قرار صدای یاکریم های دم صبحش
بی قرار ظل آفتاب تابستونش 
بی قرار هواش 
من بی قرار تهران بودم 
و از امروز 
دوباره  
هستم ...
.
.
خدا امنیت رو ازمون نگیره 

  • دکترک بهاری

من

۱۱
خرداد

امروز یه خانوم دکتری پست گذاشته بود و از نشریه ی چلچراغ صحبت کرده بود که چه جوری تمام دوران راهنمایی و دبیرستانش رو با خوندن اونا سپری کرده

منم فکر کردم به خودم 

ابتدایی که بودم خیلی دوست داشتم شاهنامه بخونم 

اینجوری نگاه نکنید من کلاس موسیقی می رفتم که شاهنامه رو به بهترین و زنده ترین حالت ها دیده بودم

زال و رودابه رو خوندم  

یه مدت مامان مجله های خانواده سبز یا یه همچین چیزی می خرید بعد اونا یه سری داستان مزخرف خاک برسری 😄 شبیه سریالای ترکی داشتن من میشستم اونارو می خوندم 

یه مدت روزای زوج می رفتم کتابخونه ی کانون پرورش فکری و اونجا هرچی جذاب بود می خوندم 

مثل زنان کوچک ، هایدی ، شعرای عطار ، قصه های خوب برای بچه های خوب ، پینوکیو ، شازده کوچولو و...

یه سری کتاب بود ( چهارجلد فک کنم ) که گرفته بودم که عالی بودن و شاید هر کدومشون رو دو بار خوندم قصه های یه دختر و برادرش تو خانواده بود 

یا یه کتاب داشتم دایره المعارف بچه ها بود هرچیزی رو با کاردستیای جذاب یاد میداد 

مثلا با جوش شیرین و سرکه و یه کم گل و خاک آتشفشان درست کردم 

دو جلد کتاب دیگه بود 

صد و یک راه برای ذله کردن پدر مادر ها ، معلم ها 

که اونارم می خوندم و می خندیدم 

حتی یادمه دوم راهنمایی که بودم نشستم یه اکسل درست کردم اول تابستون ، تا اخر تابستون هرچی کتاب می خوندمو می نوشتم توش با یه حالت خلاصه که بابا گفته بود بابتش بهم جایزه می ده 

یه کم بزرگتر که شدم کتابای تاریخی خیلی دوست داشتم و کتابای دخترم فرح یا دا یا اینطور چیزارو می خوندم یا زندگینامه ها مثل دکتر حسابی یا آندره سوبیران

بعدشم که  تین ایجری و شعر 

شاملو ، فرخزاد ، شریعتی اخوان سهراب

بابا اجازه نمی داد اما سینوهه رو یواشکی خوندم 

 از سوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی دیگه 

فیلم بیشتر میدیدم اما کتاب هیچی 

البته درسام زیاد شد اما انگار یه دفعه همه چی تموم شد

دانشگاهم که شروع شد فضای مجازی شد قاتل هرچی وقت آزاده ، هی رفتیم تو گوشی و لب تاب

اولاش وبگردی هم بود

مثلا یادمه وب یه دختره به اسم لاله بود که اینترن شده بود رو عاشقش بودم

اما بعدش دیگه نه 

انقدرم حجم درسا و نخوندنشون زیاد شد که کتابم که دستم می خواستم بگیرم عذاب وجدان درسای دانشگاهو داشتم 

یه حالت بدی شد ، زندگی افتاد رو دور تندی که دست خودتم نبود ، بعدشم بی انگیزگی و درس نخوندن 

همه ی کارای جانبی ام فدای دانشگاهی شد که درس نمی خوندم توش 

موسیقی ، زبان ، ورزش ، خط  و همه چی حذف شد تا از صبح تا عصر بری دانشکده و درسم نخونی تا شب امتحان 

و البته بزرگ شدن و کار کردن هم بود و کلی سختیای دیگه 

فهمیدن اینکه تنهام و خودم باید تصمیم بگیرم 

خلاصه سال اول که انگارگیج می زدم ، فک کنم دوسه جلد بیشتر نخوندم ، بادبادک باز و کوه طنین انداخت از خالد حسینی با کتاب صوتیه هزار خورشید تابان 

سال دوم کلی ماجرا داشتم و هیچی ام ازش یادم نیس 

سال سوم اما بخاطر اینکه از دست حرف زدن مغزم فرار کنم کتابام زیاد شد

چند تا از موراکامی خوندم 

نسیم مرعشی خوندم 

نادر ابراهیمی درجه یک 

دو سه تا رمان خارجی خوندم مثل من پیش از تو 

دو تا کتاب روانشناسی خوندم 

و ...

اما الان ، در مجاورت آغاز سال چهارم دوران دانشجوییم 

تا هشتاد روز دیگه یه آزمون مهم سرنوشتی دارم 

و بعدش باید حواسم باشه به همه ی جنبه های زندگیم 

تو این چهار سال اولویت اخر درسم بوده 

پس این هشتاد روز بدون شروع کردن کتاب جدید فقط برای آزمون می خونم 

زبان جهادو میرم و رانندگی 

اما بعدش 

ورزش هم اضافه می شه و کتابو فیلم و تئاتر  و داروخونه کار کردن 


حالم خوبه 

و دارم تلاش می کنم مدیریت کنم 

موفق میشم

دعام کنید

١٣٦ 

❤️😄

  • دکترک بهاری
امشب برنامه ی ماه عسل رو میدیدیم 
خانومی رو آورده بودن  که در هجده سالگی بخاطر پسری که چیزی نداشت جلوی تمام خانوادش ایستاده بود و  فرار کرده بود تا با او ازدواج کند 
پدر فرهنگیه خودش رو مجبور به تن دادن به خواسته اش کرده بود ،  خانه زندگی و حتی درآمد پسر را تقبل کرده بود ، ازدواج کرده بود بچه دار شده بود و طلاق !
علت طلاق : 
خیانت 
بعد مجری محترم لا بلا ی صحبت هایش میگفت 
مرد شیطنت کرده !!! خانوم شما ببین چی کار کردی که شیطنت کرده ؟!!!
عجیب نیست که صحبت کردن انقدر غریب شده بینمان ؟
اگر مشکلی داری صحبت کن ، حلش کن 
نشد ، جدا شو 
از زیر بار مسائل روحی بعد از جدایی سالم و اصلاح شده  بیرون بیا 
و بعد 
برو شخص دیگری را با هر روشی انتخاب کن و کنارش بخواب :/
نام وقاحت های مرد را شیطنت گذاشتن و در عوض دنبال مشکل در خانومی درمانده از شکست عاطفی و زندگی گشتن که نشد برنامه سازی 
قطعا مشکل از هر دو طرف بوده اما آیا من برای اینکه کسی در حقم اشتباه کرده بروم بکشمش ؟ 
گند بزنند به زندگی هایمان که نه ایمان درش پررنگ شده نه منطق 
با حیوان چه فرقی داریم ؟
  • دکترک بهاری

چندی است در فضای مجازی هشتگی راه افتاده به نام 

#بدن_من

صرف نظر از  شخص صاحب ایده که " فرانک عمید" است و نوع تفکراتش اگر بخواهیم به اصل ماجرا بپردازیم این است که 

سر منشأ ذهنی ما از زیبایی فرم و شکل بدن چیست ؟ این تعریف از کجا آمده است ؟

و

این تفکر چقدر روی ذهنیت ما از خودمان تاثیر گذاشته است ؟

واضح تر بگویم 

چقدر چاق شدی ؟

عین اسکلته از بس لاغره 

دیدی چقدر باسنش بزرگه 

پاهات عین قبر بچه اس 

سینه فقط هشتاد و پنج 

شکمش آویزونه 

دماغش آفسایده 

کوتوله 

تو چرا نمیری لبتو پروتز کنی ؟

ناخوناتو باید بکاری اینا چیه !

بلوند مده الان 

اونم که کچله بیچاره 

عین خرس پشمالوعه 

سیکس پک کن داداش 

و...


تعریف زیبایی که امروزه در کله ی همه مان کرده اند از کجا می آید ؟

کافی بود همین ما صد سال قبل به دنیا آمده بودیم 

آنوقت دختران قد بلند ِ کشیده ی برنز ِ بلوند ، در نظر عوام زشت و کریه بودند و دخترانی پهن با چند لایه شکم و موهای سیاه پشت لب جذابترین ها 

زیبایی را چه کسی معنا می کند ؟ 

اگر قرار بود معنای واحدی برایش تعریف شود که مُد و امثالهم مدام در حال تغییر نبودند 

چرا باید کسی برای چیزی که نقشی در آن نداشته از خودش بیزار شود و هر بار جلوی آینه می ایستد خودش را  سرزنش کند

کسی منکر زیبا بودن آنجلینا جولی یا برد پیت نمی شود 

اما

چرا باید نیش و کنایه ها و محدود کردن زیبایی آنقدر زیاد باشد که آمار جراحی های زیبایی سر به فلک بکشد ؟

که انسانی " نفس" اش را تنها به سایز دور کمر و بالاتر بودن بینی و ابعاد برجستگی هایش بداند و " اعتماد به نفس" اش را تنها از این طریق تامین کند

و ترس از عدم پذیرش در اجتماع را داشته باشد ؟ 


هر کدام از ما 

اگر چاقیم ، لاغریم ، کوتاهیم ، بلندیم ، سفید پوستیم ، چشممان ریز  است یا هر مدل دیگری 

ما "خودمانیم "

منحصر به فردیم و زیبا 

و حق سرزنش کردن خودمان یا دیگری را نداریم

 

#بدن_من

#بدن_من_زیباست

#بدن_تو

#بدن_تو_زیباست


پ ن :

 تبعا مواظبت از سلامتی و یا کاهش وزنی درست  و با برنامه  مد نظر نیست

  • دکترک بهاری