قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خواستگار!

۳۱
فروردين
.
.
ازدواج و خواستگاری پروسه ی مبهمی است که به نظر میرسد در عین پیچیدگی و مهم بودن می تواند گاهی بسیار ساده هم باشد
و یا ممکنه است در قانون و قاعده ی خاصی  تعریف نشود 
حداقل در این دوره و زمانه تعیین  سرانجام ازدواج از روی نقطه ی شروعش کار دشواریست ! 
قضیه چیست ؟
داستان این دفعه ، خواستگاران محترم اینستاگرامی هستند که با دیدن یک عکس پروفایل و خواندن یک شعر عاشقانه که در وصف گلدان سر کوچه ی مادربزرگ سروده شده یک دل نه صد دل عاشق ِ دختری  می شوند و در قلبشان به ناگهان چیزی شرّه می کند که تصور می کنند  زن رویاهای خود را که در آشپزیو خیاطیو نظافتو خوش اخلاقیو زیباییو شاعریو لطافتو از قضا دکتری بی نظیر است  را پیدا کرده اند و  طی حرکتی در عرض یک ثانیه ! می خواهند بگیرندش  برای ابد !

و از آنجا که امروزه جوانان بسیار تنبل شده اند !
راهی نمیابند به جز 
  مخ زنی !!!
مثلا عده ای می گویند 
.
سلام ، خوبی ، خیلی خوشگلیا 
میشه زن ما بشی ؟!
و یا به شکلی دیگر 
سلام خانوم دکتر ، کدوم بیمارستانین بیایم پیشتون ؟ امر خیره ها !
.
این دسته از دوستان اغلب دارای پیجی هستند با اسم 
داش رضا ، علی 67 ، ساساااااان و مع الهذا 
و انتظارشان هم اینست که دخترک صاحب پیج در ثانیه ی اول و با دیدن سیکس پک ها و ماشین های مدل بالایشان بله را بگوید و روش شان هم " نه چک زدیم نه چونه عروس اومد به خونه " است 
خیلی هم دلش بخواهد ! والا 
.

دسته ی دوم اما کمی متفاوتند 
مثلا می گویند 
.
سلام ، خوبی ؟ میای یه مدت دوست بشیم ؟ البته تصمیمم جدیه !!
.
و یا 
سلام خانوم دکتر ، میشه چند دقیقه وقتتونو بگیرم ؟ امیرحسینم !!
.
دیده شده حتی فقط سلام می دهند با سه قلب و سه گل !!!
.

این عده جزء دسته ی " یکی به نعل و یکی به میخ " هستند و تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست 
اگر ببینند طرفشان کمی سفت و سخت است و کمی معتقد 
با تسبیح و سجاده و ببخشید الان وقت نمازه ماجرارا ادامه می دهند و اگر ببینند طرفشان به اصطلاح  " پا میدهد" صحبت از گربه ی حراف منزلشان یا طوطی با مزه ی همسایه شان می کنند که دخترک باید حتما آن ها را ببیند !!!
ناگفته نماند که این دسته اغلب جزو دوستان اینجینیِر و دانشجویان کوشا و البته الاف مملکت می باشند که عکس هایشان با عینک دودی و یک فکل موی فرفری است  !!!
.
.
و اما دسته ی سوم که همانا خطرناکترین دسته میباشند 
.
این دوستان اینگونه دایرکت شمارا مزین می کنند
.
با عرض سلام و درود خدمت شما 
با  اینکه  میدانم مکان مناسبی جهت امر خیر نمی باشد اما جسارتا خانومی به نجابت شما قصد ازدواج دارد ؟
.
و یا حتی با این مضمون که 
خانم دکتر گرامی 
اینجانب اصلا قصد مزاحمت نداشته و صرفا برای ازدواج مسدع اوقات شریف شدم 
صرفا جهت اطلاعات بیشتر !! آیدی تلگرام را خدمتتان می گذارم 
والسلام !!!
.
و بعضی اوقات هم 
یک شعر می گذارند ، زیرش یادداشت می کنند که 
روانشناسی رفتاری جذابی دارید !!!
( این را از همان عکس پروفایل فهمیدند!) 
.

این بزرگواران که اغلب در بیو خود یا " وکیل پایه یک دادگستری " هستند یا " کمک خلبان " یا " روانشناس و مشاور ارشد "  و یا " مدیر کنترل کیفیت شرکت صنایع غذایی بیب " دقیقا قصدشان مشخص نشده و واقعا در تعجبم  که یک همچین " مورد اُکازیونی " چرا تا به حال نتوانسته در فضای حقیقی مخ زنی کند !
.
.
در نهایت اما گروهی می ماند که بسیار زیرک است !
و آن گروهی نیست به جز " گروه تجسس مادر و خواهر" 
این گروه شیوه شان کمی متفاوت است 
اول میایند و فالو می کنند و یه مدت میشوند اولین لایک کننده ی پست های شما 
بعد از مدتی در دایرکت پیام میدهند و درباره ی کنکور سوال می کنند و اینکه چه کار کرده ای که قبول شدی ! 
و درواقع دارند درجه مهربانی و صبر عروس آینده شان را محک می زنند !!
خلاصه بعد از مدتی سوال و جواب از این قبیل که 
کجا درس می خونین ؟
ببخشید شما سال چندمین ؟ 
آهان اونوقت پزشکی چند ساله ؟
بعد متولد چه ماهی هستین ؟
یعنی تا کی ادامه میدین و غیره و غیره 
میروند سر اصل مطلب که 
ببخشید من خیلی از شما خوشم اومده 
من یه داداش دارم ( یا پسر و یا حتی آشنا!!) 
که خیلی خوبه و مومنه و شاغله و اله و بِله 
میخوام اگر ممکنه شما رو براش خواستگاری کنم 
و شما می مانید و دوچشم گرد شده از این همه نبوغ و وقتی که خرج کرده اند 
.
.
.
حقیقت آنست که امروز فضای مجازی ما انگار که همان کوچه ی قدیمی است که همه حواسشان بود که دختر فلانی شوهر کرد ، اون یکی بی حجاب شد ، این یکی امروز پست شکست عشقی گذاشت و چه و چه 
و این وسط هم یک عده همان پسرهای لات سرکوچه اند که به هر دختر رهگذری تکه ای می پراندند و یک عده هم 
زینت خانوم و سوسن خانوم های همسایه که از نظرشان چون دختر اصغر آقا بقال با پسر  مشدی حسنِ خدابیامرز با هم سوار یک اتوبوس میشوند و به دانشگاه میروند از هر نظر برای هم بی نظیر و ایده آلند و زوجی عالی را تشکیل میدهند با دوجین بچه که انتظار میرود از ماه اول عروسی برای خود بیاورند !
.
اما این وسط حرمت چه چیزها که شکسته نمی شود 
چه زندگی ها که نمی پاشد 
چه شک و شبهه ها که ایجاد نمیشود 
و چه حجم تفاوت ها که دیده نمی شود 
.
.
یادبگیریم که فضای مجازی فقط بخشی از زندگی هر فرد است که دوستش دارد یا می تواند آن را علنی کند 
بخشی که قطعا هم ناراحتی هایش و هم خوشحالی هایش اغراق شده اند و " کنتراست " همه چیز بالاست 
.
اما با این همه اتفاق های خوبی هم در آن رقم می خورد که گرچه انگشت شمار است اما ، هست ...
.
به قول نادر ابراهیمی 
عسل بانوی آذری من 
بیا و قصه های عشق مجعول دیگران و آواز های مطربان بی عشق را رها کن ! تو نگاه عاشقانه ات را عاشقانه نگه دار و خالصانه بگو ! 
نمی شود بخاطر آنها که عاشقانه گفتن را حرفه ای شدند از عاشقانه گفتن و شنیدن چشم پوشید ...
از این گذشته ، بسیاری از آن ها که دروغ های خوب ِ عاشقانه می گویند از خادمان ِ عاشقانِ صادقند 
و هیچ عصری نیست که عصرِ عاشقان ِ صادق نباشد 
فقط تعدادشان کم است که همیشه ی خدا کم بوده 
و همین قلّت ِ عاشقنه زیستن است که بدان تا این حد عظمت بخشیده است ...
.
.

  • دکترک بهاری

یه سری چیزا

۳۰
فروردين

.

.

سلام به رهگذرا خصوصا اونایی که وقت گذاشتنو " وصله پینه های دل یک عدد ماهی " رو خوندن 

چه جوری بود؟

دوسش داشتین ؟

این قصه یا بهتره بگم چند قسمت قصه درواقع اولین داستان من بود 

تا الان ، من نوشته هام همه حالت تک موضوعی رو داشت و تو نهایتا دو تا پاراگراف جمعش می کردم 

اما سعی کردم تو نوشتن این قصه اینطور نباشه 

.

درواقع همونطور که خوندین خواستم چند تا حالت باهم برن جلو 

درگیری های ذهنی شخص اول قصه ، خاطرات گذشته اش با شخصی که نامی ازش برده نشد ، دنیای کاری ، فضای دوستا و خونه ی شخصیت قصه و در آخر هم نقش خوشگل دکتر مرتضوی D:

.

می دونم شاید بعضی از جاها گیج کننده بود ، مثلا تو بعضی از دیالوگا یه ذره سخت میشد فهمید کی به کیه 

یا مثلا تو قسمت دوم کل پاراگراف اول خواب ماهیه و یه مونولوگ از عزیز و دوباره خاطره ایه که به یاد ماهی میاد 

اما می خوام بدونین که نمی خواستم قصم خیلی آسون فهمیده بشه

می خواستم خواننده با خوندنش یه ذره گیج بشه و خودش سعی کنه پیدا کنه

و یه قسمتم قصه با آهنگ آهای خبردار همایون شجریان شروع میشه و تو متن هی تکرار میشه ، به نظرم هم به فضای قصه می خورد و هم بسیار زیبائه ، گوش بدینش 

.

نکته ی بعدی که مهم هم هست اینه که 

این قصه زندگینامه ی من نیست !

این قصه از تجارب زندگیه شخصیه من یا دوستانم توش استفاده شده و شاید حتی فضای ذهنی شخصیت اول مشابه من باشه اما قطعا این چند قسمت فقط و فقط یه قصه است ، پردازش ذهن شلوغ کار دکترک بهاری 

.

.

خیلی خوشحال میشم نظراتتونو بخونم 

دقیق !!

.

و اینکه با توجه به کتابایی که خوندم بهتون توصیه می کنم که وقتی داستانی رو متوجه نشدین یا فکر کردین نویسنده غلط نوشته ، ادامش بدین 

چند بار و چند بار 

خیلی چیزا از روی عمد و صرفا برای ایجاد چند فکر به جز یه قصه ی ساده رو خوندنه 

.

والسلام ❤️


  • دکترک بهاری

.
.
قسمت هفتم 
نرگس قلبم

.
ساعت پنجه که میرسم بیمارستان 
دو ساعت زودتر
هنوز هوا تاریکه و سرگرمِ گوشیمم  که از دور  میبینمت 
داری میری انگار 
 
می دوام سمتت 
.
آقای دکتر 
.
بر نمیگردی 
.
آقای دکتر 
.
میرسم بهت 
.
نفسم گرفت میشه یه لحظه وایسین 
.
برمیگردی 
دستتو میکنی تو جیب کتت و بلیطتو در میاری و میدی دستم 
.
هشت صبحه ؟
با چشمای گرد شده میپرسم 
.
نگام نمی کنی 
-هشت و نیمه 
.
دوباره نگاه می کنم 
.
پس کو بلیط برگشتتون ؟
.
می پرسی 
-دیشب خوش گذشت بهتون ؟
.
خیلی خوب خوابیدم ، طوری که چند سال بود نخوابیده بودم 
.
به چشمات نگاه می کنم 
تو اما نخوابیدی انگار
.
دستتو دراز میکنی و میگی 
.
خوب دیگه من برم 
به عزیز سلام برسون و معذرت خواهی کن 
بگو نشد قبل رفتن ببینمش 
.
بلیطو میزنم پشتمو میرم سمت نیمکت 
همون که زیر درخت توته 
.
میگم که 
میشه یکم صحبت کنیم ؟
.
دنبالم میای 
.
- پروازم دیر میشه 
.
میدونستی که دیشب شب شانست بود آقای دکتر ؟
.
- بهت میگم پروازم دیر میشه ماهی 
بسه دیگه 
.
باشه 
خیلی لفتش نمی دم 
اول اینکه ببخشید که دیشب یادم رفت قرارمونو 
تو که منه حواس پرتو میشناسی ، تازه به خوابی که کردم می ارزید 
دوم اینکه آقای دکتر صبور و خوش تیپو غیرتی خودم 
میشه نری و بهم بگی هنوز سر حرفت هستی ؟
سوم اینکه 
دیشب لازم بود عمل بشم ، یه تومور سرطانیو که چندسال بود با خودم حمل میکردمشو در آوردم 
.
نگاه می کنی 
نگاه می کنی و میگی 
.
ماهی ، دیره 
واقعا دیره 
.
.
بلیطو میزارم روی نیمکت 
.
میگم باشه 
فقط چند لحظه بشین کنارم 
خواهش می کنم 
.
نیستی اما بلیط هست 
.
.
میرم تو بخش 
سر تخت رویا 
بیداره 
.
حالت خوبه ؟
.
خیلی بهترم خانوم دکتر جان 
.
دستشو میگیرم 
.
رویا دعا کن برام ، خیلی 
.
.
از پشت صدام می کنی 
.
-خانوم دکتر 
.
جانم 
.
-با مرخصی امروزتون موافقت شده ، کاراشو انجام دادم 
می تونین برین 
.
مرخصی ؟!
.
می خندی 
.
میای جلوتر و میگی 
-اونجوری چشماتو گرد نکن 
برو پایین تو ماشین منتظرم باش 
.
زیر لب میگم 
چشم رئیس 
.
نشستم که میای 
.
درو که باز می کنی جیغ می زنم 
.
دورت بگردم که نرفتی 
.
-کی میگه حالا من نمی خوام برم ؟
فقط قبلش باید یه کاریو تموم کنم 
.
چه کاری ؟
.
- باهام میای فرودگاه ؟
.
تا چی بهم بدی 
.
- دیروز که دیدمت ، با اون حال 
نتونستم جلوی خودمو بگیرم 
خوندمش نامه رو 
اول خواستم پارش کنم 
تا به هوش بیای با خودم کلنجار رفتم 
آخرش با خودم گفتم انتخاب با خودشه که کجا بره 
سر ساعت اومدم خونتون 
عزیز گفت رفتی 
از همونجا زنگ زدم دوستمو بلیطمو اوکی کردم 
بعدشم اومدم بیمارستان 
تا صبح که اومدی 
ماهی ، نمی دونم اگه نمیومدی چه جوری باید تو غربت دووم میاوردم 
.
میشه از دیشب حرف نزنیم ؟
.
- از اون روز جلوی سفارت برات یه کادو داشتم 
لابلای همون نرگسا 
اما تو یادت رفت گلا رو ببری 
.
راست میگی ؟ حالا چی هست ؟
.
- سلیقه ی خودمه ، سفارش دادم برات 
ببین دوسش داری 
.
میدمش دستت 
گل سینه ی قشنگمو 
که طرح نرگسه
و میگم 
.
خودت وصلش کن به قلبم 
جوری که تا خودِ ابد با عطر عشقی که توشه قلبم بزنه 
.
دوباره قرمز میشی از خجالت 
و این دفعه لپای منم گل انداخته ...
.
میرسیم فرودگاهو به قلبم میسپرم که دیگه هیج وقت بدرقت نکنم برای رفتن 
.
دستمالتو میدی دستمو میگی 
بسه دیگه ، تا دو هفته دیگه میام، بعدشم باهم میریم 
.
اشکامو پاک می کنم و میگم 
نبودنت ، نبودنِ منه 
و دست میکشم رو نرگس قلبم ...
.
.
.

  • دکترک بهاری

 

.

.

قسمت ششم 

تو 


.

تکه کاغذ را مچاله می کنم 

.

نمی شود که هر موقع بخواهی بروی و هر موقع بخواهی بیایی 

میدانی چه بر من گذشت ؟

من عادت ندارم زندگیم را برای کسی که ماندنی نیست دوباره بر هم بزنم 

با کدام رو آمدی محل کارم ؟

تمام این سال ها را چگونه گذراندی ؟

کدام پول و تجارت از من مهمتر بود؟ کدام دختر یا کشور؟

.

در دلم میگویم 

.

از در خروجی اورژانس که میگذرم نزدیک است بزنی به من 

.

بوق میزنی و میروی 

بی اعتنا 

حتما نامه را خوانده ای که بی محلی می کنی 

.

.

عزیز جون اون شال قرمزه ی منو ندیدین ؟ اتوش میزنین ؟ امشب باید سرش کنم 

.

چرا نمی زنم مادر ، قربون قدت بشم من که بالاخره عاقل شدی ، امشب به آقای دکتر سلام منم برسون ، بابت داروهامم  تشکر کن 

.

وای ، امشب 

روبه روی سفارت آلمان 

این را کجای دلم بگذارم 

.

.

 

امشب 

بیا همان پل همیشگی 

منتظرم ...

.

.

رژ لبم را میزنم 

که مثلا دختری بودم که بعد از رفتنت ککم هم نگزیده 

که چقدر حالم خوب است 

که چقدر این دیدار برایم خوشایند است و دلم آرام 

.

اما خودت هم میدانی که شب و روز نداشتم در نبودت 

که دلم برایت به اندازه ی کوچکترین ستاره ی  دورترین سیاره ی کهکشان راه شیری شده 

که این همه سال عکس پروفایلت را هر روز چک کرده ام 

با آن تی شرت آستین کوتاه قرمز 

با آن کت خاکی و شلوار صدری 

با آن استایل سرمه ای و کراوات عروسی 

اما 

چشمانت همیشه راست می گفتند 

تو هم شاد نبودی 

میدانم 

.

هزار حرف آماده کرده ام که به تیزی شمشیری از فولاد است 

به تندی همان غذاهای هندی که دوست داشتی 

به تلخی زهری که بعد از تو هرروز در دهانم مزه کردم  

.

اما 

فقط یک حرف از دهانم بیرون میاید 

.

معده ات بهتر شده ؟

.

.

-اره زیر نظر متخصصم ، خیلی خوبه 

.

.

.

- ببین ماهی ، اومدم بگم که حسم بهت همونه که بود 

هیچ وقتم عوض نشده 

تو ام دیگه بچه نیستی و اشتباها رو متوجه شدی

الان دیگه هر دو عاقل شدیم 

فقط میمونه مامان باباها که اونم از اول گفته بودم که حق دخالت بهشون نمی دم 

تو ام که ماهی دو ماهی یه بار میخوای ببینیشون اونم مختاری 

.

.

نگاهت می کنم 

نگاه می کنم به موجود حقیر و وحشتناکی که این همه سال دوستش داشتم 

نگاه می کنم به آدمک سنگیه تغییر ناپذیری که روزگاری تمام محبت و سادگی و علاقه ام را به پایش ریختم 

به کسی که به اندازه ی رودی خروشان اشکم را جاری ساخت 

و در حالی که هنوز حرف میزنی 

ته مانده های علاقه ی نپخته ام را درست مثل خامه ی فاسد شده ی قنادی از درون معده ام بیرون میکشم و استفراغش می کنم به چاه دستشویی  


مثل سیب کپک زده ای که گاز زده بودم تف می کنم و پایم را رویش فشار میدهم 

.

دیگر نمی بینمت 

نیستی 

خیلی وقت است که از سر آن میز نکبتی که دیگر اصلا نمی دانم کجا بود بلند شده و راه افتاده ام 

.

.

تنها، گه گداری یاد جمله ی انتهای نامه ات می افتم و به حالت تأسف می خورم 

همان موقع که بسیار ناشیانه می نوشتی 

.

همیشه دوستت خواهم داشت 

.

.

.

چقد زود اومدی مادر 

شام خوردی یا برات کته درست کنم ؟ 

.

در اتاقم را میبندم که باید بخوابم 

از آن خواب ها که سال هاست نکرده ام 

.

.

.

  • دکترک بهاری
.
.
قسمت پنجم
دیدار

صدایم میزنی 
ماهی 
ماهی وایسا 
وایسا حرفتو بزن ، اینجوری سکوت کنی که نمیشه 
تو الان عصبانی ، نمی تونی درست فکر کنی 
آدم تو عصبانیت که تصمیم نمیگیره 
.
.
دارم با عصبانیت نامه ی ترخیص یکی از بچه هارو امضا می کنم 
همونی که از دست بی مسئولیتی پدر معتادش به سطوح اومدم که میرسی
.
خانوم دکتر شما برو من امضا می کنم 
.
نه ممنون کار خودمه 
.
خانوم دکتر آدم با عصبانیت کاری نمی کنه ، حالا که این همه نگهش داشتی ،  یه ساعتم روش 
.
برمیگردم که چیزی بگم 
برگه ترخیصو نصفه کاره از دستم میگیریو میگی 
.
گفتم برین به بقیه بیمارا برسین 
.
.
به توت های قرمز حیاط بیمارستان چشم دوخته ام 
درست مثل همان روز بهاری در باغ 
همان روز که بالای درخت بودی با آن دست های قرمز 
صدایت کردم 
همین که برگشتی " چلیک"
عاشق عکس های لحظه ای بودم 
از بچگی 
آن هایی که لبخندهایش واقعی بود
دهان بعضی پر بود 
دست کسی در ظرف آجیل بود و نگاه ها خیره به دوربین نبود 
برعکس من تو عکس با دیسیپلین را دوست داشتی 
همان ها که یقه ها همه اتو کشیده و سینه ها همه سپر است 
از همان ها که ژست میگیرند و نگاه ها به افق است
آمدی غر بزنی که 
.
ای بابا از دست تو 
که پسر بچه آمد با پدر ناتوانش 
محو درخت توت بود که صدایش کردی 
.
پسر جون ، بیا 
.
دستت را از همان بالای درخت دراز کردی و ظرف توت هارا بی معطلی در دست پسر گذاشتی 
و من چقدر بالیدم آن لحظه 
به تو 
به انتخابم 
.
.
سرمو میچرخونم که برگردم تو بخش 
.
به زور خودمو میرسونم به نیمکت 
سرم همینجوری تاب میخوره و تیر میکشه و چشمام تاره 
.
ماهی
ماهی وایسا 
وایسا حرفتو بزن ، اینجوری سکوت کنی که نمیشه 
تو الان عصبانی ، نمی تونی درست فکر کنی 
آدم تو عصبانیت که تصمیم نمیگیره 
.
خانوم دکتر 
برمیگردم 
.
یه آقایی بالا کارت داره 
.
بدون توجه میری اما میدونم که دلت طاقت نمیاره 
.
بلند میشم که برم اما باز سرگیجه ی لعنتی 
دستم هنوز به نیمکته
.
دوباره برمیگردی 
.
خوبی ؟
.
-شکلات داری ؟
.
از توجیبت یه حبه قند درمیاری و میدی بهم 
.
میرسیم بالا که قلبم تیر میکشه و دلم میریزه 
مثل وقتی که سرعت ماشینو زیاد می کردیو و از سراشیبی میومدی پایین 
مثل اولین لحظه ای که حواسم نبود و از پشت بغلم کردی 
مثل همه ی اولین هایی که با تو داشتم 

تو هنوز اما ندیدی ام  
تمام وجودم گر گرفته اما می لرزم 
صدای دندان هایم را میشنوم 
.
-میشناسیش ؟
حالت خوبه ؟ چرا عین گچ شدی ؟
.
لال شدم ، یاد آخرین عکسی که ازت داشتم میفتم 
آخرین روز داشتی تلفن حرف میزدی که بی هوا انداختم 
فقط از چشمانت  
.
حالا 
تو 
اینجا ؟
.
کاغذی را میدهی به خانوم پرستار و میگویی 
.
شخصیه لطفا فقط به خودش بدین  
 میروی 
.
.
روی تخت بیمارستانم 
.
سحر میخندد 
- آخه دخترم انقده لوس 
هنوز زنده ای؟ غشی ام بودی و ما خبر نداشتیم ؟
.
می خندم و میگویم 
.
یه دونه تو رو دارم دیگه دشمن نمی خوام 
.
میایی 
.
سِرُمم را چک می کنی ، کاغذی را میگذاری روی میزم و میروی 
.
این دکتر مرتضوی چش بود ؟ 
چرا اینطوری برج زهرمار شده امروز ؟ 
.
به کاغذ تا شده ی روی میز خیره میشوم 
همیشه همینقدر بی اهمیت بودی به من 
بعد از این همه سال ، سهم من از نامه ات تنها یک برگه ی کوچک تا شده است ؟
.
.


 


 

  • دکترک بهاری

پارازیت

۲۹
فروردين
 
.
.
راستش من همیشه دوست داشتم آدم قویی باشم 
اونی که از پس هر مشکلی بر بیاد 
اونی که زود خسته نشه 
زود اشکش نیاد 
اونی که تا ته هر ماجرارو بره 
همونی که تو سخت ترین شرایط بتونه بلند شه و زندگیشو بسازه 
همونی که حرف و حدیث مردم براش مهم نباشه 
نه با تعریفشون خوشحال شه نه با بدگوییشون ناراحت 
اونی که زود از کوره در نره و صبور باشه 
ببخشه و بگذره 
همون که رو هدفش همه جوره متمرکزه 
منطقیه و احساسشو مدیریت می کنه
اونی که مومنه و محبت می کنه 
همونی که دلش دست عقلشه 
یا حداقل دل و عقلش تو صلحن با هم 
نمی دونم چقدرشو تونستم  
فقط همینو میدونم که 
گاهی واقعا سخته 
خیلی و خیلی 
.
.
ادامه قصه تو راهه ❤️
  • دکترک بهاری
.
.
قسمت چهارم
رگ خواب
.
.

آهای خبردار ، مستی یا هشیار ، خوابی یا بیدار
.
.
ماشینو که پارک می کنم یه گربه می پره جلوم 
سیاهه با چشمای سبز روشن 
زل زده بهم 
.
آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار 
.
روپوش پوشیده حاضر و آماده میرم سر مورنینگ که کنفرانس با منه 
بیمار خانوم چهارده ساله 
 اولین بارداری ، اولین هفته ی ترم سه
دچار چسبندگی جفت ، دیابت بارداری و هایپرتیروئیدیسم 
مِین کامپلِین: تنگی نفس و ضربان قلب شدید و هموراژی 
 .
مورنینگ هنوز تموم نشده که گوشیم زنگ میخوره 
خانوم دکتر مریض تخت صد و پنج بیهوش شده 
سطح هشیاریشم هر لحظه میاد پایین تر 
میرسم سر تختش 
ایست قلبی کرده 
اعلام کد نود و نه 
- اتند کجاست ؟
نیومده امروز خانوم دکتر ، عیده ها 
- دکتر مرتضوی کجاست ؟
ایشونم هنوز نرسیده 
.
وایسادم بالای سرش 
دخترک ناز چهارده ساله با موهای خرمایی 
دستامو محکم به قفسه سینش فشار میدم 
.
برگرد
.
رویا برگرد 
.
.
آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار 
از گلوی من دستاتو بردار ، دستاتو بردار
.
تمام بدنم درد می کنه 
چهل دقیقه احیای بی وقفه 
قطره های گرم روی دستام 
اشکام همینجوری میریزن 
.
خانوم دکتر مریض برگشت 
.
نفسم دیگه بالا نمیاد 
درحالی که سعی می کنم دستام نلرزه دستورشو نوت می کنم تو پرونده و پله هارو میدوام پایین 
جلو در پاویونم که میبینتم  
.
چی شده ؟
داد میزنم 
.
کجا بودی تا حالا ؟
.
با چشمای گرد میگی 
تا حالا ؟؟ هنوز ساعت هفت و نیم نشده 
.
بغضم می ترکه 
.
اون دختره که مریضم بود داشت میمرد 
با بچش
.
-زندس ؟
.
سرمو تکون میدم و میشینم رو پله ی جلو در 
.
می خندی ، می خندی و میگی 
خوب حالا که به خیر گذشت ، بچه شدی ؟ مگه اولین دفعه احیاته ؟
.
سرمو میندازم پایین 
آروم میگم 
.
این فرق داشت 
دوسش دارم دختررو 
.
نگاه می کنی 
.
-کاش منم اینجوری دوست داشتی
.
میگم
دوست داشتن یه چیزه
تعهد و توقع  و فکر و خیالی که میاره یه چیز دیگه 
طاقت قلبت برای دوست داشتن یه چیز دیگه
قلبم طاقت دوست داشتن کسی و ترس  از دست دادنشو نداره 
طاقت نگرانی برای محبوبو نداره  
.
بلند میشی و میری 
.
سرمو میزارم رو زانوم و تو دلم میگم 
.
تو ام طاقت دل منو نداری 
دیدی چه زود جا زدی 
.
که صدام میکنی 
مثل همیشه 
.
- خانوم دکتر 
.
سرمو بلند می کنم 
.
بطری آبو میدی دستمو میری 

همینطوری که داری میری میگی 
.
- تا پنج دقیقه دیگه بالا سر تخت صد و پنج میبینمتون 
فردا صبحم مورنینگ با شماست
.
آهای غمی که رو سینه ی من شده ای آوار، از گلوی من دستاتو بردار ... 
.
.

  • دکترک بهاری

.
.
قسمت سوم 
آلمان
.
چی سفارش بدیم به نظرت ؟
مِنو رو میگیری سمتم 
.
نگاه می کنم 
سحر بیا به یاد اون موقع ها که حیاطتون آلبالو داشت 
چایی آلبالو بخوریم 
.
آلبالو
.
روبه رویم نشسته ای 
با همان پلیور آلبالویی تیره ات که اولین دیدارمان هم تنت بود
الحق خوشلباس تر شده ای 
می پرسی 

-خوب از درست بگو 
چقدری مونده ؟
منتظر جوابم نمی شوی 
هات چاکلت خوبه ؟ 
آقا دو تا شکلات داغ لطفا 
.
یاد آن سالی میفتم که آمدی خانه مان 
حالم را بر هم می زدی 
یک کت آبی راه راه تنت کرده بودی با شلوار گشادش 
هوای آلمان را به سر داشتی 
مادر و پدرت تو را آورده بودند که پدرم راضیت کند به ماندن 
یادم میاید که کلافه شده بودم از دلیل آوردن هایت 
.
.
با جزوه ی زنان دکتر معیری می زنی پس کله ام 
چته سحر چرا همچین می کنی ؟
.
- تو  چته باز  ؟ خوب چاییامون یخ کرد 
انگار تو هپروته دختره 
کجا سِیر می کنی ؟ پیش دکتر مرتضوی ؟ خوش می گذره ؟
.
تو ام که هرچی شد به اون مرتضوی بیچاره ربطش بده 
.
اره واقعا ، من جاش بودم تا حالا جلو چشت سه تا زنه تر گل ورگل گرفته بودم که جیگرت حال بیاد 
طرف قضیه مهاجرتشو به آلمان دو سال آزگاره برا خاطر خانوم انداخته عقب ، باز داره فکر می کنه 
.
.
.
برنامه ی مهاجرت دارین هنوز ، بعد این همه سال ؟

شکلات داغتو سر کشیدیو گفتی  
کار من طوریه که باید برم و بیام 
اینورو و اونور نداره 
مثلا ما اتریش باشیم 
تا آلمان باید برم و بیام 
اما 
هرچی شما بخوای خانوم 
.
قلبم لرزید اون لحظه 
چقدر خانوم تو بودن  جذاب بود برام 
چیزی نگفتم  و مثل دخترک پونزده ساله لپام گل انداخت 
همون موقع که داشت رو شاخه ی درخت خونشون  توت می خورد و یهو یه نامه افتاد کف حیاطشون و وقتی بالا رو نگاه کرد ، دید پسرک همسایه زل زده بهش 
.
.
سحر میگه 
آقا صورتحسابو بیارین سر میز لطفا 
بعدشم یه چشم غره میره و زیر لب غر میزنه 
همه رفیق دارن
مام رفیق داریم 
پاشو پاشو که تی تایم تموم شد 
الانه که بخش بخوادمون و اتند زنگ بزنه
.
.
چرا اون موقع نپرسیدم  که بعد از این همه سال 
چرا هنوز باید بروی  آلمان؟
شاید به جای آسمون ریسمون بافتن یه بار حداقل راست میگفتی 
راست میگفتی که دلم از همان سال آنجاست ، پیش او
 
میگفتی که تو یه پلی برای رسیدن به کسی که واقعا میخواهم
 
.
.
تو راهیم 
موبایلم زنگ می زنه  
.
سلام اقای دکتر ما تو راهیم ، میرسیم الان 
.
واسه اون زنگ نزدم 
زنگ زدم بگم که داروهای عزیزو یادت نره بگیری ازم 
راستی قرار امشبمون که سر جاشه ؟
.
ذهنمو مچاله می کنم 
.
از دست حواس پرتیه تو 
امشبو باید بیای 
رو به روی سفارت آلمان یه رستوران خوب هست 
.
.
.
ساعت از نُه گذشته که زنگ میزنی 
خانوم دم در منتظرتم 
.
در ماشین را که باز می کنم بوی نرگس مستم می کند 
.
ممنون ، خیلی 
.
حواسم هست که نرگس دوست داری ، مگه میشه یادم بره ؟
.
برگشت به خانه آن موقع ها برایم در تاریکی سخت بود 
مرا تا  دم در رساندی
در راه صحبت از گل شد 
نظرم را که شنیدی گفتی 
گل دیگر به چه دردت می خورد؟ 
من که آنقدر گل خشک برایت می آورم تا این عادت های مزخرف را از سرت بیاندازم 
.
.
ماشین را که پارک می کنی نگهبان رستوران صدایت می زند 
آقای دکتر 
آقای دکتر 
سلام ، خوبین ، منو یادتون اومد ؟ خدا خیرتون بده حال مادرم خیلی بهتر شده 
- خوب الحمدلله 
به حاج خانوم سلام برسون ، خودتم حرصش نده براش سمّه 
.
غذا را که می آورند نگاهم می کنی 
.
شروع نمی کنی؟
.
آخه نگفتی مناسبتش چیه ؟
.
مناسبت نداره که ، یکم دلتنگی همین 
.
از خجالت سرت را پایین انداخته ای 
اما من 
مدت هاست قلبم نلرزیده 
به رسم ادب می گویم
.
اقای دکتر چه احساسی شدین امشب ، همین فقط؟
.
-همین همین که نه 
راستش دیشب یه نامه داشتم از سفارت 
یه دِد تایم دادن برای مراجعه و کارای نهایی سفر 
.
نگو سفر ، بگو زندگی جدید
.
سکوت می کنیم 
.
می گویم 
غذای اینجا خوبه ها 
.
نگاهم نمی کنی 
می دانم چه می خواهی بگویی اما 
کاش نگویی 
.
-ماهی همراهم بیا 
یا بزار رسمی کنیم همه چیزو ، من برم تو ام دیگه چیزی از پایان نامت نمونده ، بعدش میای 
.
نگاهت می کنم 
می گویم 
فک کنم رستورانو می خوان ببندن دیگه 
.
تا جواب ندی نمی ریم این دستور ما فوق شماست 
.
فردا شب
همینجا 
روبه روی سفارت آلمان ، باشه آقای دکتر ؟
.
.



  • دکترک بهاری

وصله پینه های دلِ یک عدد ماهی 

.

.

قسمت دوم 

خواب

.


خانوم رومیزی دارین ؟

از این رانر ها ؟

- اینارو نگاه کنین ، همینا که روش شکوفه های گیلاس داره 

دورشم طرح آجر سه سانته دیوار حیاط قدیمیتونو زدن رنگ زمینشم آبیه آبیه ، رنگ فیروزه 

حالا این یکی رو ببینین 

رنگ خورشیدِ وقت طلوع 

گلاشم ارغوانیه ، از اونا که بهار که میشه آدم دلش پر میکشه براشون

راستی چه رنگی میخواستین شما؟

.

ماهی ، کجایی ؟ بدو هواپیما پریدا هنوز کارت پروازم نگرفتی 

.

خانوم همون صورتیه رو بدین ، همونی که  آسمونش نیلیه

- فیروزه ایه؟ ... چشم الان 

.

اون روسریه رم بدین ، همون طرح سنیتیه که پرنده ی روش پر کشیده تو گلا ، فقط سریع که نپره 

.

-بین اون همه گل کدوم پرنده اس که هوای پریدن کنه؟

.

پرنده خاصیتش پروازه و پریدن 

حالا می خواد غرق گل باشه می خواد نباشه ، پرنده اگه بمونه میمیره ... هواپیما رو گفتم

می دوام و می دوام و صدای مامان 

ماهی کجایی ؟ بدو هواپیما پریدا ! هنوز کارت پروازم نگرفتی  

می دوام و می دوام ...

.

.

بیدار شو دیگه 

چقد می خوابی مادر؟

باز کجا غرق شدی ؟


.

.

ساعت سه نیمه شب است 

خوابم نمی برد ، نگرانت هستم 

نگران هوای برفیه رشت و جاده 

پیام میدهم : رسیدی عزیزم ؟

.

ساعت از چهار صبح گذشته است 

بله رسیدم ، چرا بیداری ؟

.

می آیم بنویسم سر شبی خواب بد دیدم 

خواب ادرارگربه ی سیاه ِ ماهی خوار ، خواب خرچنگ روی دیوار خانه ، خواب تاریکی 

می آیم بنویسم دل نگرانت بودم 

می آیم بنویسم زنجیر چرخ داری ؟

می آیم بنویسم تنها آخر هفته ایست که کار ندارم ، کاش زودتر بیایی و مرا انقدر تنها نگذاری ، یا حداقل زنگ بزنی که حرف دارم 

 می آیم بنویسم تمام آخر هفته ها را یا نیستی یا اگر هستی با من نیستی  

می آیم بنویسم من مثل تو بی حواس نیستم ، حواست کجاست ؟ دلت هست ؟!

اما 

می نویسم 

همینجوری ، کمی دل درد داشتم 

.

.

ساعت شش صبح 

آخی ، بهتر می شی 

.

.


چشممو باز می کنم 

 نور آفتاب از پنجره چشممو می زنه ،  دوباره می بندم 

غلت می زنم و سرمو قایم می کنم زیر پتو 

.

باز پرده رو جمع کردین عزیز ؟ 

- سلااام خانووم 

چه عجب

به قول آقاجون خدا بیامرزت ، هرکی نور صبحو از خودش بگیره ، زندگیش بی برکت میشه 

پاشو دیگه مادر 

.

 ،همین یه  امروزو آفم ، شماکه بهتر میدونی عزیز جون 

موبایلمو چک می کنم 

یکی هفت یکی هشت و نیم 

.

مادر راستی از بیمارستان زنگ زدن خونه ، آقای دکتر بود 

گفت کارت داره ، گفت موبایلتو جواب ندادی 

عزیزم ، دردت به جونم زشته بخدا پسر مردمو چرا اذیت می کنی ؟

هیچ تو آینه به خودت نگاه کردی ؟ 

به زیر چشمات ؟ 

مادر مگه تا کی جوونی ؟ گناه داره ، همه جا که باهات اومده طفلی ، اصن در و همسایه و فک وفامیل چی میگن ؟ خوب  اونم بالاخره خسته میشه دیگه 

.

پتو رو می کشم رو سرم 

.

چرا جواب نمیدی مادر ؟

.

.

عزیز ، عزیز جونم ، بخدا دست خودم نیست 

نمی تونم الان

.

تلفن دوباره زنگ می زنه 

.

سلام پسرم 

خوبی مادر ، مریضات خوبن 

بلکم تو بیدارش کنی ، هنوز تو رختخوابه 

.

.

سلااام خانوم دکتر ، احوالات ؟

چی شد این جواب ما ؟

.

کدوم جوابو میگی ؟

.

اگه انقد حواس پرت نبودیا ، الان باید عزیز به جای تو بچمونو نگه می داشت

.

 تو نگفتی صبورم ؟ نگفتی کمکت می کنم ؟

.

آقای دکتر ، مریض تخت بیست و چهار ارست کرده 

.

بیییییییبببببببب

.

.

.

.


.

.

  • دکترک بهاری

.
.
قسمت اول 
باید بروم آرایشگاه!
.
.
زنگ در که به صدا در میاید گردالی های گرم روی گونه ام را پاک می کنم ، نگاهی به آینه می اندازم 
نه، ریمل هنوز به قوت خود باقیست 
مثل اینکه اینبار مرد فروشنده راست میگفت 
-خانوم هرچقدرم عطسه کنی و اشکت بیاد این زیر چشتو سیاه نمی کنه ، با ضمانت ببر خیالت تخت
صدای پایش می آید
می رسد و باز بدون گل است 
با خودم میگویم تاریخ تا به حال خواستگار بی گل ندیده 
مینشینند 
می گویند 
میشنوم 
صدایم می کنند 
بروید صحبت کنید 
به کنج امن من خوش اومدی 
با خودم می گویم  
صندلی را برایش می کشم جلو و به رسم مهمان نوازی خودم روی عسلی کوچک می نشینم  
اینکه چه گفتم یادم نیست 
اما
او گفت ناراحت که شدی
حتی ذره ای 
همان موقع به من بگو 
نگذار که جمع بشود 
غمباد بشود 
آنوقت در نزدیکترین فاصله از من انگار هزار دیوار بینمان است 
نگاهش کردم 
نگاهت کردم 
مگر قرار است ناراحتم کنی ؟
چه چیزی می تواند تو را از من بگیرد ؟ 
در دلم گفتم 
لعنت به این دل که تا به زبان برسد دود می شود صدایش... 
.
.
شیر آب همینطور باز است 
عزیز صدایم می زند
-مادرجون چقدر حمومت طول می کشه آخه 
بیا برات چایی عسل ریختم دورت بگردم 
چیکار می کنی با خودت مادر ؟ 
موهات میریزه انقدر چنگشون میزنی 
چرک بیمارستان دیگه به موهات چی کار داره 
پیر میشی دردت به جونم 
.
.
راستی 
حواسم به خودت نبود 
خودت می دانستی که چه خواهی کرد ...
.
 
-بریزه خوب عزیز 
آقای دکتر کچلمم دوست داره عزیز جون  فردا که اومد بریم فیلممونو بگیریم ازش، بپرس 
امشب که کشیکه باید بیدار نگهش دارم شب نمی تونم برم حموم که 
.
.
چرای جای دستان لعنتیت ازلابلای موهایم پاک نمیشود ؟
.
.

.
.
  • دکترک بهاری