قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

زنى آخر شب ها می نویسد...

قصه های دکترک بهاری

برآنم که باشم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

میزان رای ملت است
رفتیم رای دادیم و آمدیم 
ای کاش چهارسال بعد همگی ببالیم به انتخاب ملتمان و سرخوش از ثبات و پیشرفت حاصله باشیم 
.
.
همین 




  • دکترک بهاری

چونی بی من

۲۷
ارديبهشت

.

.

هر روز به این فکر می کنم که روزات چه جوری میگذره ؟

بدون من ؟

یادته اون موقع ها به یاد اون آهنگ شجریان هی بهت میگفتم " چونی بی من " 

از خودم بگم برات ؟

تنهام 

دل تنگتم اما نمی خوام برگردم بهت 

سر کلاسا میرم ، حدود هفت کیلو تپل شدم 

هنوزم زیاد گریه می کنم

هنوزم دستام سرده حتی تو همین گرما 

یه ذره رنگای شاد تو عکسام دارم 

قران بیشتر خوندم با اینکه راهنماییش داغونم کرد

میزمو بالاخره درست کردم 

فرش اتاقمو تغییر دادم 

روتختی خریدم 

یه سری کتاب به کتابخونم اضافه شده 

تو خوبی ؟

معدت خوبه ؟

یه بار گفتی بهم که تو ام خیلی تنهایی 

یادت هست منو ؟

کسیو راه دادی تو قلبت ؟

مک بوکت خوبه ؟

راستی تزت چی ؟ اون رو به راه شد ؟

پروپوزالت چند بار ادیت خورد ؟

ایتالیا خوب بود ؟

به قول خودت بای دیفالت من رفتم بیرون از قلبت ؟

من همیشه به یادتم 

موقع مسواک 

برف 

دریا

اسمون

ماشین

درس 

اهنگ

عکس

کلوچه

گل

هرچی که فکرشو بکنی 

آهای 

کجایی ؟

رشت ؟ دوبی ؟ تهران ؟ عسلویه ؟ کره ؟

آ ح

ق س

ی ی

ی ن  


  • دکترک بهاری

محبوب من

۲۶
ارديبهشت

.

.

محبوب من از داشتنم می ترسید 

از نداشتنم هم می ترسید

با این همه اما 

گمان مکنید که او مرد شجاعی نیست 

وطنش بودم اگر

برای من می جنگید

مادرش اگر

برای من جان می داد

اما

من هیچکسش نیستم 

من 

" هیچ کسش" هستم...




  • دکترک بهاری
.
.
مثلا من همان دخترک با دامن چین دار گل گلی 
همان که هر روز با نور افتاب و تکان خوردن پرده ی توری پنجره بیدار میشود و برایت تخم مرغ محلی نیمرو می کند 
همان که سر ظهری ، حسابی خانه را آب و جارو کرده و بوی قورمه ی بار گذاشته اش پیچیده در کل کوچه 
همان که حالا پاهایش را از زیر همان دامن گلداربیرون کشیده و  رقصشان داده  در آفتابی که روی تراس کش آمده و کتابش را در دست گرفته 
همان که هوس کرده برای عصر از آن نان محلی های زعفرانی برایت درست کند  با چای بهار نارنج 
همان که وقت آمدنت ساناز باغچه را لای طره مویش برایت به ارمغان گذاشته
همان که روی پنجه میاید تا گونه ات را ببوسد 
 همان دخترک عاشق پیشه

و تو 
تو ؟
 فقط مرا بلد باش ، راه دوست داشتنم را ... 





  • دکترک بهاری

تو

۲۵
ارديبهشت
.
مشکل من با آدمی که همه چیز داشت سر فهمیدنم بود
سر بلد بودن من و احساسم بود 
سر این بود که من 
دختری عاشق پیشه بودم 
از همان ها که گل میگذارد لای موهایش به عشق یار 
از همان ها که فروغ و فریدون و سهراب را از بر است 
همان که تفأل میزند به حافظ و غوطه میخورد لابلای کلماتش 
همان دخترکی که باران را بدون چتر می خواهد
چشمانش با دیدن یک گلوله ی برف برق میزند
با یک شاخه رز ، با عطر نرگس 
همان ها که از تجریش تا تئاترشهر را پیاده می دود با داشتن دست هایت
همان ها که دوست داشتن و دوست داشته شدن مهمترین مسئله است برایش  
اما تو ؟
تو آدمی که غرق شده ای در اعداد و معامله و حساب و کتاب 
تو حتی نزدیک ترینت را معامله گونه انتخاب می کردی 
چند بار زنگ بزنم ؟
چقدر خرجش کنم ؟
تو حتی در لبخند هایت به من حساب و کتاب داشتی 
تو مرا رها کردی به چه ؟ 
مرا به قطعه زمینی ، به دیوار آجری خانه ای 
به یک قرارداد مالی 
به خانه ای که وقتی مهر باشد و موسیقی و عشق چه فرق می کند مال که باشد 
تو مرا به این ها باختی 
آن هم وقت داراییت
اما من 
من با تمام دلم 
قلبم
عمرم 
عشقم 
سادگیم 
و هر آنچه بلد بودم برای اداره ی زندگیمان به سویت آمدم
من وقتی آمدم تو را همانگونه که گفتی میخواستم 
من روی خودم حساب کرده بودم و نه هیچکس دیگر 
نه هیچ شغل یا امکانات تو
و مطمئنم که به هیچ چیز نمی فروختمت 
به هیچ چیز و هیچ کس 
زمین ؟ 
خانه ؟ 
خنده دار است برایم  
ذره ای شک ندارم که اگر جایمان برعکس بود 
که ای کاش بود 
اینگونه نبود  
من بیشتر از تمام عمرم تلاش کردم برای بودنمان 
برای ماندنمان 
درست یا غلط
اما من پای قلبم ایستاده بودم و 
تو پای معامله ات 
و این کجا و آن کجا 
من 
دلم گیر بود و تو عقلت 
تو خواستی 
اما نتوانستی این یکبار را معامله کنی 
چون عشق معامله سرش نمی شود 
عشق با حساب و کتاب حبس می شود
بعض میشود 
عشق دق می کند 
می میرد
و عشق من زیر مفهوم تو از شوهر که در کارت بانکی خلاصه میشد 
و زیر بار بی مهری ها و بی عهدی ها و بی حواسی ات مُرد
و این من بودم که معامله کردم 
تو و اعتقادت را با خدا و اعتقادم ...
  
تصویرت را دیدم 
امروز 
در پرواز فرست کلس نشسته بودی با یک دست کت و شلوار جدید 
با کراوات جدید
با مدل موی جدید 
اما 
چشمانت 
چشمانت 
آرزو می کنم روزی بیدار شوی که خیلی دیر نباشد 
آرزو می کنم در  این روش زندگیت که حالا بی حیاگونه تا خرخره درونش فرو رفته ای غرق نشوی 
آرزو می کنم برایت 
و هنوز زردآبه های عشقم را مانند غذای فاسدی 
استفراغ می کنم 
مانند لخته خون های جنین مرده ای دفع می کنم 
و مانند بادام تلخی تُف ... 
.
.

  • دکترک بهاری

پارسال این موقع ها ، این ساعتا داشتم دق می کردم

بدترین حالت هارو داشتم 

دعا می کردم بمیرم ، خواب باشم یا هرچی اما تو اون لحظه نباشم 

صدام میلرزید ، دستام میلرزید ، زانوهام می لرزید 

زبونم خشک خشک شده بود و تو بهت بودم 

توانایی تصمیم گیری نداشتم 

عقلم و دلم هر دو مردد بودن 

آتیش گرفته بودم 

فقط از دستش فرار کردم 

رسیدم خونه و نمی دونستم چیکار کنم 

دور دستم کبود بود از بس کشیده بودش 

من نمی خواستم به خودم بفهمونم که اون ادم میتونه جور دیگه ای باشه 

میتونه کارای دیگه ای کرده باشه 

می تونه با من بدجنس باشه

من فقط خودمو توجیح میکردم ، بعدش به خودم بد و بیراه می گفتم 

من فقط جرمم این بود که دوسش داشتم 

و اصلا و ابدا نمی خواستم تو هیچی شکست بخورم 

روز امام زمان اما کوبیده شدم ، به اندازه ی تمام عمرم 

به جز اینکه فکر کنم به تابلوی بالای سرم و به مهربونی اماممون و خودمو راضی کنم که حتما صلاح بوده کاری از دستم بر نمیاد 

اقا 

مثل پارسال مینویسم 

شرمنده ام ازتون 

کمکم کنید 

دیگه کم آوردم ...

  • دکترک بهاری

انتخاب

۲۲
ارديبهشت
.
.
هی میایم ننویسم ، نمی شود 
امروز همه خسته ایم ، از وعده از دروغ از بیکاری از گرانی 
واقعا می شود چشممان را به روی تمام جوانان نوازنده ای که هرروز در مسیر میبینیم ببندیم ؟
جلوی کودکان فروشنده ی ادامس و دستمال و فال ؟
جلوی همان پسرک واکسی که در سرما چشم انتظار یک جفت کفش خاکی است ؟
حالا هی شش نفر بیایند و داد بزنند 
این بگوید شما زمین خواری 
ان دیگری بگوید برادرت فساد کرده 
نفر بعدی بگوید مشهد را بگذار بماند برای همه 
دیگری هم بیاید و بخواند ما گلهای خندانیم 
همه ی ما چه میخواهیم به جز آبادی و سربلندی ؟
به جز اینکه همه به یک رفاه نسبی برسند ؟
تشخیص سخت شده 
واقعا سخت شده
بین بد و بدتر انتخاب کردن مانند خوردن آبلیمو برای حالت تهوع است 
تنها کاری که میکند این است که استفراغ را کمی عقب تر می اندازد ...
.
.

  • دکترک بهاری

دور گردون

۱۸
ارديبهشت

.

.

یه روزایی حس می کنی که بدترین مشکل برات پیش اومده ، نفست تنگ میشه از غصه و کاری از دستت بر نمیاد ، ذهنت دیگه یاری نمیده و هرچقدرم اشک می ریزی انگار نه انگار ، خبری از سبک شدن نیست

وای به اون روز که دنبال مقصرم باشی 

اما وقتی خوب به اطرافت نگاه می کنی ، به زندگی آدما ، به سرنوشتشون و حرفای دلشون 

میبینی که چقدر همه چیزو جدی گرفتی 

چقدر خداتو فراموش کردی و همش دنبال خودخواهیا و زرق و برق این دنیا بودی ، چقدر محدود بودی که هیچ مشکلی نداشتن رو حق خودت می دونستی و میون این همه نعمتی که خدا داده بهت ، با کوچکترین بالا پایینی جا زدی ... از مادری که بعد از مرگ پسر چهارسالش ، حالا دختر هشت سالشو خودش گذاشته تو خاک 

از خانومی  که تو ماه نهم بارداری ، به جای گذاشتن بچه ی خوشگلش تو بغلش ، حالا خبر پرکشیدنش به آسمون رو بهش می گن 

از آدمی که تا دو سال پیش چقدر اوضاعش خوب بوده و سر یه اتفاق الان توان هیچی رو نداره

و خیلی چیزای دیگه 

اینجوری میفهمی که اینجا ، موقتیه و گذر کردن از آدما و اشتباهاتشون هم راحت تر میشه 

یه جورایی انگار دلت می سوزه براشون 

انگار توقعت میاد پایین و میفهمی که آدما خودشونن که به خودشون ظلم می کنن 

وگرنه اگه مطمئن باشیم به وجود یه قدرت بالاتر و مهم نبودن خونه ی فعلیمون ، همه چی ساده تر میشه 

وقتی اینطوری به دنیا نگاه کنیم ، متوجه میشیم که هرکسی ، بسته به میزان صبری که خدا تو وجودش گذاشته و البته بسته به تصمیماتی که تو زندگی میگیره امتحانایی رو پشت سر میگذاره و سختیایی میاد سراغش و بالا پایین زیاد می بینه تو مسیرش 

از این قسمت زندگی نمیشه شونه خالی کرد؛

اما مهم اینه که چقدر تو این مسیر دل بشکونیم 

چقدر ظاهر و باطنمون با هم فرق کنه و چند رنگ باشیم 

چقدر صبر کنیم یا ناسپاسی 

چقدر و چقدر و چقدر 

اینا رو نوشتم که خودم یادم بمونه 

که راحت بگذرم 

که دلمو بزرگ کنم 

و من خودم باشم ، چه خوبم چه بد ، من ماهیم  ، نباید عوض بشم  میون این همه آدم رنگی رنگی 

نباید هرکاری کنم بعدش توجیه کنم خودمو ، دلمو ، وجدانمو ... #دوباره_طولانی_شد😁🙏

#تجربه_های_جدید_آدمای_جدید

#جدی_نگیر

#دائما_یکسان_نباشد_حال_دوران

  • دکترک بهاری


🎵 Lalaei

#AliZandVakili


لالا کن دختر زیبای شبنم

لالا کن رویه زانویه شقایق

بخواب تا رنگ بی مهری نبینی

تو بیداریه که تلخه حقایق


تو مثله التماس من میمونی

که یک شب روی شونه هاش چکیدم

سرم گرم نوازشهای اون بود

که خوابم برد و کوچش رو ندیدم


حالا من موندمو یه کنجه خلوت

که از سقفش غریبی چکه کرده

تلاطمهای امواج جدایی

زده کاشونمو صد تکه کرده


دلم میخواست پس از اون خوابه شیرین

دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد

میونه قلب متروکم نشونی

دیگه از خاطره پیدا نمیشه


صدام غمگینه از بس گریه کردم

ازم هیچ اسمو هیچ آوازه ای نیست

نمیپرسه کسی هی در چه حالی

خبر از آشنای تازه ای نیست


به پروانه صفتها گفته بودم

که شمعم میله خاموشیه من نیست

پرنده رو درختم آشیون کن

حالا وقت فراموشیه من نیست


تو مثله التماس من میمونی

که یک شب روی شونه هاش چکیدم

سرم گرم نوازشهای اون بود

که خوابم برد و کوچش رو ندیدم



  • دکترک بهاری

.

.

قبل تر ها وقتی کسی هوس چیزی می کرد چمی دانم مثلا بستنی ، قدیمی ها می گفتند 

خدا حاجت شکم را زود می دهد 

و واقعا هم همینطور بود ، یکهو میدیدی آقاجان در را باز می کرد با چند تا از آن بستنی توپی های معروف که در دستش بود

.

و هیچکدام از ما نمی پرسیدیم که  خدا که حاجت شکم را به این زودی میدهد ، پس چرا آن جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی را که هر روز آرزو می کنم  نمی دهد ؟ 

یا چرا وقتی مامان بزرگ هرشب سر نماز دعا می کند که سفر مکّه قسمتش شود نمی شود ؟ 

و یا تلاش هرروزه ی بابا برای اینکه ترفیع پست بگیرد بی نتیجه است ؟

.

اما الان به این فکر می کنم که گاهی وقتی چیزی را خیلی می خواهیم ، خیلی به این در و آن در می زنیم و برایش دعا می کنیم و نمی شود ، همانجا باید رهایش کنیم

و بگذاریم مسیر خودش را برود 

درست مثل همان هوسونه عصر تابستان که از ته دل خواستیم و بعد از ذهنمان بیرونش کردیم 

هر چیزی تلاش می خواهد ، خواستن می خواهد ، فکر و برنامه ریزی می خواهد اما بعد باید بگذاریمش به حال خودش ، دعا را هم اگر سفت بگیری پر و بالش میشکند 

نانش بِده ، آبش بِده ، نوازشش کن اما بعد  دیگر موقع پرواز است 

بالاخره یک روزی ، یک جایی خودش آرام میاید و روی تراس خانه ات لانه می سازد 

دقیقا در همان لحظه که اصلا فکرش را هم نمی کنی...





  • دکترک بهاری